ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
پس از آنکه فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت
ام ایمن آنچنان ناراحت بود که دیگر نمی توانست در مدینه بماند بنابراین عازم مکه شد،
در راه در بیابان جحفه ، تشنگی بر او غلبه کرد و آبی نیز به همراه نداشت و تشنگی او آنچنان شدید گردید که به حد خطر مرگ رسید.
در این لحظه متوجه خدا گردید و در حالی چشمش پر از اشک بود
عرض کرد: یا رب اتعطشنی و انا خادمه بنت نبیک :
پروردگار من ! آیا مرا تشنه می گذاری با اینکه من کنیز دختر پیامبرت (فاطمه) هستم .
پس از دعا، دلوی از آسمان پر از آب بهشت بر او نازل شد،
از آن آب آشامید
و تا هفت سال دیگر تشنه و گرسنه نشد.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی