" وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ
فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ"
آن گاه از رفیقى که اهل نجاتش یافت
درخواست کرد که مرا نزد خواجه خود یاد کن
(باشد که چون بى تقصیرم بیند از زندانم برهاند)
اما شیطان از خاطر آن یار زندانى برد
که یوسف را نزد خواجه اش یاد کند،
بدین سبب در زندان چندین سال محبوس بماند.
(یوسف 42)ترجمه الهی قمشه ای
آنچه از دیدگاه مذهب اهل بیت(ع) مسلم به نظر می رسد؛
عصمت حضرت یوسف(ع) از خطا و عصیان است.
اما آنچه مبهم به نظر می رسد این است که؛
آیا توسل جستن یوسف(ع) به زندانی منافات با عصمت او ندارد؟
اگر قرآن و بیان اهلبیت(ع) را به طور همه جانبه توجه نماییم،
مسئله کمک جستن از وسایل مختلف امری است لازم و واجب .
همان گونه که با خوردن آب و نان زنده می مانیم،
رفع تهمت و حفظ جان خود ولو با توسل جستن به افراد،
در صورتی که در قالب یک تکلیف ثابت گردد امری واجب است.
بنابراین همانطور که صاحب تفسیر بزرگ المیزان به این مطلب پرداخته اند،
توجه یوسف به زندانی صرفا جهت رفع تهمت و حفظ جان وی بوده است.
روایات ذیل این آیه را نیز باید،
با توجه به صراحت آیات قرآن
و قرائن موجود یا مسکوت گذاشت
و یا اینکه به گونه ای که با عصمت پیامبری،
همچون یوسف(ع) منافات نداشته باشد به تأویل برد.
برای مطالعه دقیق تر رجوع نمایید به تفسیر المیزان ج11 ص 181
تعریف تصمیم:
تصمیم عبارت است از قضاوت
یا انتخاب میان دو یا چند راه حل مختلف به اشکال نامحدود
(از حل یک مشکل گرفته تا انجام یکسری اقدامات)
که در شرایط مختلف انجام می گیرد.
ممکن است این سؤال در ذهن برخی افراد شکل گرفته باشد که؛
چگونه رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلم
با این که خاتم پیامبران می باشد،
یا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
با آن سابقه درخشان در اسلام،
یادبودی مثل اربعین نداشته باشند،
ولی زیارت اربعین حضرت سیدالشهداء علیه السلام
از سوی حضرات معصومین(علیهم السلام) مورد سفارش،
بلکه تأکید فراوان شده است و حتّی یکی از صفات مؤمن را زیارت اربعین شمرده اند.
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»،
علت بزرگداشت اربعین، موارد متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره می گردد.
1- فداکارى هاى امام حسین علیه السلام
نقش ویژه ای در حیات مجدد دین اسلام داشته است؛
زنده نگه داشتن و گرامیداشت روز عاشورا و اربعین،
در حقیقت زنده نگه داشتن دین اسلام و مبارزه با دشمنان دین است؛
چون آن حضرت با خون خود دین اسلام را حیات دوباره بخشید.
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام
لِلْحَسَنِ ابْنِهِ علیه السلام
یَا بُنَیَّ أَلَا أُعَلِّمُکَ أَرْبَعَ خِصَالٍ تَسْتَغْنِی بِهَا عَنِ الطِّبِّ
فَقَالَ بَلَى یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؛...
پسرم؛
چهار خصلت را به تو یاد می دهم
که عمل به آنها تو را از رفتن
به پزشک بی نیاز می سازد.
لَا تَجْلِسْ عَلَى الطَّعَامِ إِلَّا وَ أَنْتَ جَائِعٌ
1- بر سر سفره غذا حاضر نشو؛
مگر آنکه گرسنه باشی
وَ لَا تَقُمْ عَنِ الطَّعَامِ إِلَّا وَ أَنْتَ تَشْتَهِیهِ
2- ازسر سفره بلند نشو؛
مگر آنکه هنوز اشتها داری
وَ جَوِّدِ الْمَضْغَ
3- غذا را جویده جویده بخور
وَ إِذَا نِمْتَ فَاعْرِضْ نَفْسَکَ عَلَى الْخَلَاءِ
4- قبل از خواب
به دستشویی(توالت) برو
فَإِذَا اسْتَعْمَلْتَ هَذَا اسْتَغْنَیْتَ عَنِ الطِّب
چون این چهار عمل را مراعات کنى
از طب و دواء بى نیاز هستی.
الخصال، ج1، ص: 230-229
گناهی که حتی با شهادت بخشیده نمیشود
نیکی
به والدین یا بدی نسبت به آنان، از اعمالی است که در دنیا و آخرت آثار
مثبت و منفی بر آن مترتب است که دانستن آن، انسان ها را بهتر آگاه میکند
تا در برخورد با آن ها بیشتر مراقب اعمال خود باشند.
آثار دنیوی نیکی به والدین
امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: کسی که دوست دارد خداوند سکرات مرگ را بر او آسان کند، صله رحم کند و به پدر و مادرش نیکی کند.(1)
«و الله یزید فی العمر.» (2) امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: نیکی به پدر و مادر، عمر را زیاد میکند.
« ... ولم یصبه فی حیاته فقراً ابداً.»(3) در زندگی فقر به سراغ او نمیآید.
در دستورات اسلامی به ما سفارش کردند که به پدر و مادر خود احسان کنید تا فرزندان شما نسبت به شما نیکی کنند، چون این کار یک آموزش عملی است که فرزندانمان از ما میآموزند، لذا امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: به پدرتان احترام کنید که فرزندانتان به شما نیکی کنند.(4)
یکی از تعبیرهای رایج عددی، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است.
یک نمونه آن که سنّ رسول خدا (ص) در زمان مبعوث شدن، چهل بوده است.
گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکری است.
گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوّت رسیدهاند.
از ابن عباس گویا به نقل از پیامبر (ص)) نقل شده که
اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد.
در نقلی آمده است که،
مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود.
پس از آن در پی آخرت خواهند رفت.
(مجموعه ورام، ص 35)
در قرآن آمده است
«میقات» موسی با پروردگارش در طی چهل روز حاصلشده است.
در نقل است که،
حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا در حال سجده بود.
(مستدرک وسائل ج 9، ص 329)
در باره بنی اسرائیل هم آمده که
برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه می کردند.
(مستدرک ج 5،ص 239)
در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد،
خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او می آموزد
و حکمت را در قلب و زبانش جاری میکند.
بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد.
چله نشینی صوفیان هم درست یا غلط، از همین بابت بوده است.
علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار
در این باره که برگرفتن چهل نشینی از حدیث مزبور نادرست است،
به تفصیل سخن گفته است.
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات فراوان دیگر آمده،
سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل حدیث و شرح و بسط آنها شده است.
در این نقلها آمده است که
اگر کسی از امّت من،
چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد،
خداوند در روز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد.
در نقل دیگری آمده است که امیرمؤمنان (ع) فرمودند:
اگر چهل مرد با من بیعت میکردند،
در برابر دشمنانم میایستادم.
(الاحتجاج، ص84 )
...
درباره نطفه هم تصور براین بوده که بعد از چهل روز عَلَقه میشود.
همین عدد در تحولات بعدی علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهای کهن بکار رفته است،
گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شدهاست.
در روایت است که کسی که
شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول نمیشود.
و نیز در روایت است که
کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش تند میشود.
نیز در روایت است که
کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانی میکند.
نیز رسول خدا(ص) فرمود:
کسی که لقمه حرامیبخورد،
تا چهل روز دعایش مستجاب نمیشود.
(مستدرک وسائل، ج 5، ص 217)
به نقل از: http://www.emamhossein.com/index.php?option=com_content&view=article&id=264&Itemid=180
امام صادق علیه السلام فرمود:
زنى در کعبه طواف مى کرد و مردى هم پشت سر آن زن مى رفت .
آن زن دست خود را بلند کرده بود که آن مرد دستش را به روى بازوى آن زن گذاشت ؛
خداوند دست آن مرد را به بازوى آن زن چسبانید.
مردم جمع شدند حتى قطع رفت و آمد شد.
کسى را به نزد امیر مکه فرستادند و جریان را گفتند.
او علما را حاضر نمود،
و مردم هم جمع شده بودند که چه حکم و عملى نسبت به این خیانت و واقعه کنند،
متحیر شدند!
امیر مکه گفت :
آیا از خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله کسى هست ؟
گفتند:
بلى حسین بن على علیه السلام اینجاست .
شب امیر مکه حضرت را خواستند و حکم را از حضرتش پرسیدند.
حضرت اول رو به کعبه نمود و دستهایش را بلند کرد و مدتى مکث فرمود:
و بعد دعا کردند.
سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوى آن زن جدا نمودند.
امیر مکه گفت :
اى حسین علیه السلام آیا حدى نزنم ؟
گفت : نه .
صاحب کتاب گوید:
این احسانى بود که حضرت نسبت به این ساربان کرد
اما همین ساربان در عوض خوبى و احسان حضرت
در تاریکى شب یازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع کرد.
نام کتاب : یکصد موضوع 500 داستان مؤ لف : سید على اکبر صداقت
(رهنماى سعادت 1/36 - شجره طوبى ص 422.)
(سهل خراسانى ) به حضور امام صادق علیه السلام آمد
و از روى اعتراض گفت :
چرا با اینکه حق با تو است نشسته اى و قیام نمى کنى .
حال صد هزار نفر از شیعیان تو هستند
که به فرمان تو شمشیر را از نیام بر مى کشند،
و با دشمن تو خواهد جنگید.
امام براى اینکه عملا جواب او را داده باشد،
دستور داد، تنورى را آتش کنند،
و سپس به سهل فرمود:
برخیز و در میان شعله هاى آتش تنور بنشین .
سهل گفت اى آقاى من ، مرا در آتش مسوزان ،
حرفم را پس گرفتم ، شما نیز از سخنتان بگذرید،
خداوند به شما لطف و مرحمت کند.
در همین میان یکى از یاران راستین امام صادق علیه السلام به نام هارون مکى به حضور امام رسید
امام به او فرمود:
کفشت را به کنار بینداز و در میان آتش تنور بنشین ،
او همین کار را بى درنگ انجام داد و در میان آتش تنور نشست .
امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان براى او مطالبى فرمود:
گوئى خودش از نزدیک در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است .
سپس به سهل فرمود:
برخیز به تنور بنگر،
چون سهل به تنور نگاه کرد،
دید هارون مکى چهار زانو در میان آتش نشسته است .
امام فرمود:
در خراسان چند نفر مثل این شخص وجود دارد؟
عرض کرد:
سوگند به خدا حتى یک نفر در خراسان ،
مثل این شخص وجود ندارد.
فرمود:
من خروج و قیام نمى کنم
در زمانى که (حتى ) پنج نفر یار راستین براى ما پیدا نشود،
ما به وقت قیام آگاه تر هستیم .
نام کتاب : یکصد موضوع 500 داستان مؤ لف : سید على اکبر صداقت(حکایتهاى شنیدنى ، 4/65 - سفینة البحار 2/714.
موسی بن عبدالعزیز نقل نمود:
در بغداد یوحنای نصرانی مرا دید و گفت:
تو را به حق دین و پیغمبرت قسم می دهم
که این شخصی که در کربلا است و مردم او را زیارت میکنند کیست؟
گفتم: پسر علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است
و دخترزادهی رسول آخر زمان محمّد (ص) میباشد
و اسمش حضرت سیدالشهداء (ع) است.
چطور شده که این سؤال را از من میکنی؟
گفت: قضیهی عجیبی دارم. گفتم: بگو
گفت: خادم هارون الرشید نصف شبی بود آمد، درب خانه
و مرا با عجله برد، تا به خانهی موسی بن عیسی هاشمی.
گفت: امر خلیفه است که این مرد را که قوم و خویش من است علاج کنی.
وقتی که نشستم و معاینه کردم دیدم بیخود است و فایده ندارد.
پرسیدم چه مرضی دارد و و چطور شد که این طور گردید؟
دیدم طشتی حاضر کردند و هر آنچه درون شکمش بود در طشت خالی گردیده.
گفتم چه واقع شده؟
گفتند: ساعتی پیش از این نشسته بود و با خانوادهی خود صحبت می کرد
و الحال به این حال افتاده.
سبب را پرسیدم گفتند:
شخصی قبل از این در مجلس بود که از بنیهاشم بود
و صحبت از حسین بن علی (ع) و خاک قبر او در میان آمد.
موسی بن عیسی گفت:
شیعهها در باب حسین بن علی تا حدی غلو دارند
که خاک قبر او را برای مداوا استفاده میکنند.
آن شخص گفت این بر من واقع شد مرا فلان مرض بود
اما با تربت امام حسین (ع) آن درد بکلی از من زایل شد
و حق تعالی مرا بوسیلهی آن تربت نفع کلی بخشید.
موسی بن عیسی گفت: از آن تربت نزد تو چیزی هست؟
گفت: بلی گفت: بیاور
آن شخص رفت و بعد از چند لحظه آمد
و اندکی از آن تربت را آورده و به موسی بن عیسی داد.
موسی هم آنرا برداشت
و از روی استهزاء و تمسخر به آن شخص تربت را در میان دبر خود گذاشت
و لحظهی برنیامده که فریاد فغانش برآمد
«النار النار الطشت الطشت»
و تا طشت آوردند از اندرون او اینها که میبینی بیرون آمد.
فرستادهی هارون گفت: هیچ علاجی در آن میبینی؟
من چوبی را برداشتم و دل و جگر او را نشانش دادم
و گفتم: مگر عیسی پیغمبر که مُردهها را زنده می کرده این مرض را علاج کند.
از خانه بیرون آمدم و آن بدبخت بد عاقبت را در آن حال واگذاردم.
چون سحر گردید صدای نوحه و شیون و زاری از آن خانه بلند گردید.
یوحنا به این سبب مسلمان گردید و اسلام را بر خود قبول کرد
و مکرر زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) میرفت
و طلب آمرزش گناهان خود را در آن بقعه شریف مینمود
این سزای کسی است که تربت امام حسین (ع) را مسخره نماید.
کرامات الحسینیه (ع)- میرخلفزاده ج 1 ص267