صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.
صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.

خمره ای پر از طلا!!!


فقیری که محتاج و صاحب عیال بود، به طلب رزق و روزی از خانه بیرون آمد.

نمی دانست کجا برود. اتفاقا گذرش به مسجدی افتاد که واعظی بالای منبر بود و مجلس را گرم کرده بود و مردم را تشویق و ترغیب به صلوات می کرد.

آن مردفقیر همان جا ایستاد و گوش به حرف واعظ می داد که می گفت: در فرستادن صلوات کوتاهی نکنید، زیرا اگر ثروتمند بر آن حضرت صلوات بفرستد خداوند متعال در مالش برکت می دهد و اگر فقیر صلوات بفرستد خدا از آسمان روزی او را می فرستد.

آن فقیر از آن مجلس بیرون آمد و همین طور که راه می رفت مشغول فرستادن صلوات شد و می گفت: «اللّهم صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

سه روز از این ماجرا گذشت و او صلوات می فرستاد تا گذرش به یک خرابه ای افتاد. پایش به سنگی گیر کرد.

آن سنگ را بلند کرد، دید زیرش سبو و خمره ای پر از طلا است. با خودش گفت وعده روزی من از آسمان باید بیاید، من روزی زمین را نمی خواهم. سنگ را روی خمره گذاشت و به خانه آمد و قصه را برای همسرش تعریف کرد.
مرد فقیر همسایه ای داشت که یهودی بود؛ از قضا، زمانی که داستان را برای همسرش تعریف می کرد آن مرد یهودی بالای بام خانه گوش می داد و فوری از بام خانه پایین آمده و سراسیمه به خرابه رفت و آن سبو و خمره را برداشت و به خانه آورد.

وقتی سر آن را برداشت دید که پر از مار و عقرب است.

به خانواده اش گفت: این همسایه مسلمان ما، دشمن ما است. وقتی که من بالای بام بودم فهمید و این حرف را زده که من به طمع بیفتم و آن خمره و سبو را بردارم و به خانه آورم و در خمره را باز کنم و مار و عقرب ما را بگزند و نیش بزنند.

حالا که این طور شد من خمره را بالای بام می برم و از روزنه به خانه اش و روی سرشان می ریزم تا هلاک شوند. حالا که ضرر را برای ما می خواستند سر خودشان بیاید.

او آمد بالای بام، دید که مرد فقیر با زنش در حال مجادله و سر و صدا هستند و همسرش می گوید: ای مرد، روا باشد که تو سبوی پر از زر پیدا کنی و آن را بگذاری، بیایی و ما در فقر و تنگدستی باشیم؟
مرد فقیر گفت: من امیدوارم که روزیمان را خدا از آسمان نازل کند که ناگهان مرد یهودی سر سبو را باز کرد و خمره را سرازیر کرد.

مرد فقیر دید از بالا صدا می آید، سرش را بلند کرد دید از روزنه خانه اش زر و طلا می ریزد. صدا زد ای زن، ببین از آسمان طلا و زر می بارد.

سریع شروع کرد به صلوات گفتن و جمع کردن زرها.

یهودی دید که از سبو سر و صدای زر می آید آن را بر گرداند دوباره دید که همان مار و عقرب هاست. دوباره سر خمره را پایین کرد و بقیه اش را به خانه فقیر ریخت.

یهودی فهمید که این سری از اسرار غیبی است. به ذهنش آمد که این قضیه مثل همان قضی? زمان حضرت موسی است که آب نیل برای قطبی ها خون بود و برای سبطی ها آب.

در همان لحظه، مرد فقیر را بالای بام دعوت کرد و به دست او مسلمان شد.

و از برکت صلوات بر محمد و آل محمد صلّی الله علیه و آله هم فقیر، ثروتمند شد و هم یهودی سعادت پیدا کرد که مسلمان شود.
منبع:کتاب صلوات کلید حلّ مشکلات-از علی خمسه ای قزوینی معروف به حکیم هندی-صفحات 78 تا 80

چه کنم توفیق و سعادت از من گرفته شده است؟


حاجی نوری نقل کرده است:

از حاج شیخ احمد بن شیخ زین الدین فرمود:

شبی امام زین العابدین علیه السلام را در خواب زیارت کردم،گفتم:

آقا چه کار کنم تا همیشه به فکر قبر و قیامت باشم،وتوشه ای برای آن موقع جمع کنم؟

آقا چه کنم توفیق توبه پیدا کنم و عمل صالحی انجام دهم؟

آقا،ناراحتم،چه کنم توفیق و سعادت از من گرفته شده است؟
آن حضرت فرمود:

اگر می خواهی توفیق و سعادت پیدا کنی بر خودت لازم کن که همیشه بگویی:«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»
منبع: کتاب صلوات کلید حل مشکلات-از علی خمسه ای قزوینی معروف به حکیم هندی-صفحه 31

حکمی کنم که کسی پیش از من نکرده باشد مگر...!!!

روزی حضرت علی علیه‏ السلام داخل مسجد شد،

جوانی از روبروی آن حضرت می ‏آمد و می‏ گریست و جمعی بر دور او بودند و او را تسلی می‏ دادند.

حضرت پرسید: چرا گریه می‏ کنی؟

عرض کرد: یا علی! شریح قاضی، حکمی بر من کرده که نمی‏ دانم درست است یانه؟

این جماعت پدر مرا با خود به سفر بردند، اکنون برگشته‏ اند پدرم با ایشان نیست، چون احوال پدر را از ایشان پرسیدم گفتند: پدرت مرد،

گفتم: مال او چه شد؟

گفتند: مالی به جای نگذاشت، پس ایشان را نزد شریح قاضی بردم و شریح آنها را سوگند داد و آنها قسم خوردند و رفتند و حال آنکه من می‏دانم که پدرم مال زیادی با خود به سفر برده بود.
پس حضرت، آن جماعت و جوان و خود جمعا نزد شریح آمدند؛

حضرت فرمود: ای شریح! چگونه میان این گروه، حکم کردی؟

شریح گفت: این جوان ادعا کرد که پدرم با اینان به سفر رفت و برنگشت.

از آنها پرسیدم گفتند: مرد.

پرسیدم مالش چه شد؟

گفتند: مالی نگذاشت.

جوان را گفتم: گواه داری؟

گفت: نه، پس ایشان را قسم دادم.
حضرت فرمود: هیهات! در چنین واقعه، اینطور حکم می‏ کنی؟!

والله در این واقعه حکمی بکنم که کسی پیش از من نکرده باشد، مگر داود پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم.

پس حضرت فرمود: ای قنبر! پهلوانان لشکر را بطلب؛ چون حاضر شدند، بر هر یک از آن گروه، یکی از آنها را موکل گردانید.

پس نظر به آن گروه کرد و فرمود: چه می‏ گویید؟

گمان می‏ کنید من نمی دانم که شما با پدر این جوان چه کردید؟

اگر این را ندانم، مرد نادانی خواهم بود.

پس فرمود: اینها را پراکنده کنید و هر یک را در پشت ستونی از ستونهای مسجد باز دارید و سرهاشان را به جامه‏ هایشان بپوشانید که یکدیگر را نبینند.

سپس عبدالله بن ابی ‏رافع، کاتب خود را طلبید و فرمود: کاغذ و دواتی حاضر کن، مردم بر دور آن حضرت جمع شدند.

حضرت فرمود: هرگاه من «الله اکبر» بگویم شما نیز همه «الله اکبر» بگویید.
پس، حضرت یکی از ایشان را تنها طلبید و نزد خود نشاند و صورتش را گشود.

و فرمود: ای عبدالله بن ابی‏ رافع! آنچه می‏ گوید تو بنویس.

سپس شروع به سؤال کردن نمود و فرمود: چه روزی از خانه‏ های خود با پدر این جوان بیرون رفتید؟

گفت: در فلان روز،

فرمود: در چه ماه بود؟

گفت: در فلان ماه؛

به کدام منزل که رسیدید او مرد؟

گفت: در فلان منزل؛

فرمود: در خانه چه کسی مرد؟

گفت: در خانه فلان شخص؛

فرمود: چه مرض داشت؟

گفت: فلان مرض؛

فرمود: چند روز بیمار بود؟

و عدد روزهای بیماریش را گفت.پس، حضرت احوال آن مرده را به تمام سؤال کرد که،

چه روز مرد؟

کی او را غسل داد؟

و کی او را دفن کرد؟

و کفن او از چه پارچه ‏ای بود؟

و کی بر او نماز کرد؟

و کی او را به قبر برد.

چون حضرت همه را از او سؤال نمود و او جواب گفت: «الله اکبر»

فرمود: مردم هم صدا به تکبیر، بلند کردند.

پس رفقای او یقین کردند که این شخص، اقرار به کشتن کرده است.
حضرت دستور دادند رویش را بستند، به جای خود بردند.

دیگری را طلبید و نزد خود نشانید و رویش را گشود و فرمود: گمان می‏ کردی که من نمی‏ دانم که شما چه کرده ‏اید؟

او گفت: یا امیرالمؤمنین علیه‏ السلام!

من یکی از آنها بودم، لکن راضی به کشتن او نبودم و اقرار نمود؛

پس هر یک را که طلبید اقرار کردند

و آن کسی را، که اول حضرت از او سؤال کرد، طلبید و او هم اقرار کرد که ما پدر این جوان را کشتیم و مال او را برداشتیم.

حضرت مال را از آنها گرفت، به جوان داد و بابت خون بهاء حکم جاری فرمود. [1] .

پی نوشت ها:
[1] داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه‏السلام، ص135.

پایگاه جامع عاشورا

چرا جواب نمى‏ دهى؟

در زمان امام صادق(علیه السلام) شخصى مدّعى بود که قادر است از اشیایى که دیگران پنهان کرده ‏اند، خبر دهد.

 مردم برای سرگرمى و تفریح، از راه‏هاى مختلف وى را امتحان کردند و او برخلاف انتظار حاضران، به‌ خوبى از پس امتحانات برآمد.

خبر به امام صادق(علیه السلام) رسید.
حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسیدند: در دست من چیست؟
او بعد از لحظاتى تأمل و تفکر، با حالت تحیّر به امام خیره شد.
امام پرسید: چرا جواب نمى‏ دهى؟
گفت: جواب را مى‏ دانم؛ ولى در تعجبّم شما از کجا آن را آورده ‏اید!
آن شخص ادامه داد: در تمام کره زمین، همه چیز مسیر طبیعى خود را مى‏ پیماید؛ فقط در یک جزیره، مرغى دو عدد تخم گذاشته که یکى از آن‏ها مفقود شده؛ آن‌چه در دست توست، باید همان تخم باشد!

حضرت او را تصدیق کردند.
 آن‌گاه از او پرسیدند: چگونه به این‌جا رسیدى؟
جواب داد: «با مخالفت با هواى نفس؛ هر چه دلم خواست، خلافش را انجام دادم».
 حضرت از او خواست که مسلمان شود.
جواب داد: دوست ندارم.

امام فرمود: «مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت کنى؟ تو طبق عهد خودت، الآن باید مسلمان شوى؛ چون دوست ندارى مسلمان شوى.»

او که هم به قدرت معنوى امام پى‌ برد و هم در مقابل استدلال امام، پاسخى نداشت، مسلمان شد.
 چندی نگذشت که قدرت روحى خود را از دست داد.
به سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود: «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم و الآن که خدا را پذیرفتم، قدرتم را از دست داده ‏ام! این چه دینى است؟!»
 امام فرمود: تاکنون متحمّل زحمتى شده بودى و خداوند در همین عالم، مزد زحمت تو را مى‏ داد و بعد از دریافت مزد، طلبى از خدا نداشتى؛ چون با خدا بیگانه بودى.
هنری نیست که صبح تا شب از گاو و گوسفند گم شده مردم خبر دهی و بدین کار تعجّب آن‌ها را برانگیزی.
 از حالا، آن‌چه را عمل مى‏ کنى، خداوند براى جایى که به آن نیازمندى، ذخیره مى ‏کند و آن‌چه قبلاً داشتى، براى رسیدن به سعادت ابدى، سودى به تو نمى ‏رساند.

(مصباح یزدى، عرفان اسلامی، ص 241)
حمزه شریفی دوست           
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان

40 سخن از سخنان گهر بار پیامبر اسلام (ص)

بعثت,بعثت پیامبر,مبعث,عید مبعث

1- ما تقرب العبد الی الله بشیء افضل من سجود خفی

ترجمه:

هیچ کس به چیزی بهتر از سجده نهان ، به خدا تقرب نمیجوید .

منبع:   کنز العمال ، ج 3 ، ص 24 ، ح 5269

2- ما اوذی احد مثل ما اوذیت فی الله .

ترجمه:

هیچکس آن قدر که من در راه خدا اذیت دیدم ، اذیت نکشید

منبع:   کنز العمال ، ج 3 ، ص 130 ، ح 5818

3- ما من ساعة تمر بابن آدم لم یذکر الله فیها الا حسر علیها یوم القیامة

ترجمه:

ساعتی بی ذکر خدای بر آدمی زاد نگذرد مگر روز قیامت بر آن حسرت خورد .

منبع:   کنز العمال ، ج 1 ، ص 424 ، ح1819


4- اشقی الاشقیاء من اجتمع علیه فقر الدنیا وعذاب الَخرة

ترجمه:

از همه بدبختان بدبختتر کسی است که فقر دنیا و عذاب آخرت را با هم دارد

منبع:   کنز العمال ، ج 6 ، ص 492 ، ح 16683

5- افضل الاعمال بعد الایمان ألتودد الی الناس

ترجمه:

بهترین کارها پس از ایمان به خدا دوستی با مردم است

منبع:   کنز العمال ، ج 9 ، ص 5 ، ح 24653

6- لا یُعجِبَنَّکُم إسلامُ رَجُلٍ حَتَّی تَعلَموا کُنهَ عَقلِهِ

ترجمه:

مسلمانیِ کسی شما را به شگفت نیاورَد تا آن گاه که حقیقت خِرَدش را در یابید

منبع:   مسند الشهاب ، ج 2 ، ص 88

7- ساعات الاذی فی الدنیا یذهبن ساعات الاذی فی الاخره

ترجمه:

ساعتهای آزار این دنیا ساعت‌های آزار آخرت را نابود می‌کند

منبع:   نهج الفصاحه

8- النظرة سهم مسموم من سهام ابلیس .

ترجمه:

نگاه بد ، تیری زهر آگین از تیرهای شیطان است

منبع:   نهج الفصاحه ، ص 636 ، ح 3159

9- المؤمن اکرم علی الله عز وجل من بعض ملائکته

ترجمه:

مؤمن نزد خدا از بعض فرشتگان او عزیزتر است

منبع:   سنن ابن ماجه ، کتاب الفتن ، ح 3937

10- من کان فی حاجة اخیه ، کان الله فی حاجته

ترجمه:

هر که از پی حاجت برادر خویش باشد ، خدا از پی حاجت وی باشد .

منبع:   صحیح بخاری ، کتاب المظالم ، ح 2262

11- اخوف ما أخاف علی امتی الهوی وطول الامل .

ترجمه:

بر امت خویش بیش از هر چیز از هوس و آرزوی دراز بیم دارم

منبع:   کنز العمال ، ج 3 ، ص 490 ، ح 7553

12- انی فیما لم یوح الی کاحدکم

ترجمه:

من درچیزهائیکه بمن وحی نرسیده مانند یکی از شما هستم

منبع:   نهج الفصاحه

14- ایاک ومصادقة الاحمق فانه یرید أن ینفعک فیضرک .

ترجمه:

از دوستی احمق بگریز ، که میخواهد به تو نفع رساند ولی ضرر میرساند .

منبع:   کنز العمال ، ج 16 ، ص 266 ، ح 44388

15- من المراة ان یکون بکرها جاریة

ترجمه:

از میمنت و خوش‏قدمی زن، این است که اولین فرزندش دختر باشد

منبع:   مستدرک الوسائل، ص‏111

16- تزوجوا النساء فانهن یأتین بالمال .

ترجمه:

زن بگیرید که زنان توانگری می آورند

منبع:   کنز العمال ، ج 16 ، ص 275 ، ح 44431

17- خیر الصداق ایسره .

ترجمه:

بهترین مهرها آن است که سبکتر باشد

منبع:   کنز العمال ، ج 16 ، ص 320 ، ح 44707

18- نعم الشفیع القرآن لصاحبه یوم القیامة .

ترجمه:

چه نیکو شفیعی است قرآن در روز قیامت ، برای کسی که قرآن خوانده باشد .

منبع:   کنز العمال ، ج 1 ، ص 540 ، ح 2422

19- المرض سوط الله فی الارض یؤدب به عباده

ترجمه:

بیماری تازیانه خدا در زمین است که به وسیله آن بندگان خویش را ادب میکند .

منبع:   کنز العمال ، ج 3 ، ص 306 ، ح 6680

20- البطانة تقسی القلب .

ترجمه:

پرخوری دل را سخت میکند .

منبع:   نهج الفصاحه ، ص 222 ، ح 1111

21- من سره أن یستجیب الله له عند الشدائد والکرب فلیکثر الدعاء فی الرخاء

ترجمه:

هر که دوست دارد خدا هنگام سختی و مصیبت دعای وی اجابت کند ، هنگام گشایش دعا بسیار کند

منبع:   سنن ترمذی ، کتاب الدعوات ، ح 3304

22- لیس شیء اکرم علی الله تعالی من الدعاء

ترجمه:

هیچ چیز نزد خدا ، گرامی تر از دعا نیست .

منبع:   سنن ترمذی ، کتاب الدعوات ، ح 3292

23- لا یمنعن رجلا مهابة الناس ان یقوم بحق اذا علمه .

ترجمه:

ترس از مردم ، شما را از رعایت حقی که میدانید باز ندارد

منبع:   کنز العمال ، ج 15 ، ص 923 ، ح 43588

24- ان أسرع الدعاء اجابة دعوة غائب لغائب .

ترجمه:

دعایی که غایبی برای غایبی دیگر کند ، از همه دعاها زودتر مستجاب میشود .

منبع:   سنن ابی داود ، کتاب الصلاة ، ح 1312

ان الله تعالی یحب اذا عمل أحدکم عملا أن یتقنه .

ترجمه:

خداوند دوست دارد که وقتی یکی از شما کاری میکند آن را کامل کند .

منبع:   کنز العمال ، ج 3 ، ص 907 ، ح 9128

25- انک لن تدع شیئا اتقاء الله عز وجل الا أعطاک الله خیرا منه

ترجمه:

اگر از ترس خدا از چیزی درگذری ، خداوند بهتر از آن را به تو خواهد داد .

منبع:   مسند احمد ، مسند البصریین ، ح 19813

26- اتقوا الدنیا فوالذی نفسی بیده انها لأسحر من هاروت وماروت .

ترجمه:

از دنیا بپرهیزید ، قسم به آن کس که جان من در کف اوست که دنیا ازهاروت و ماروت ساحرتر است

منبع:   کنز العمال ، ج 3 ، ص 182 ، ح 6063

27- آیه المنافق ثلاث اذا حدث کذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان

ترجمه:

نشان منافق سه چیز است سخن بدورغ گوید از وعده تخلف کند و در امانت خیانت نماید

منبع:   نهج الفصاحه

28- الهوا و العبوا فانی اکره ان یری فی دینکم غلظه

ترجمه:

تفریح کنید وباری کنید زیرا دوست ندارم که در دین شما خشونتی دیده شود

منبع:   نهج الفصاحه


سنگینترین عمل در ترازوی اعمال


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 










 قال أبو عبدِ الله أو أبو جعفر علیهما السلام: أثقَلُ ما یُوضَعُ فی المیزانِ یَومَ القیامةِ، الصَّلاةُ علی مُحمَّدٍ وَ(علی) أهلِ بِیتِه.

[ قُرب الأسناد: 15، وسائل الشیعة7: 197، بحار الأنوار91: 49، ریاض السالکین1: 426، جامع أحادیث الشیعة15: 62، مستدرک سفین? البحار6: 367، میزان الحکم?2: 1662.] حضرت باقر و یا حضرت صادق علیهما السلام [تردید از راوی است.]می‌فرمایند: سنگین‌ترین عملی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می‌شود، صلوات بر محمد و اهل‌بیت گرامی ایشان علیهم السلام می‌باشد.

از حال زار یتیمانی چقدر آگاهیم؟

قنبر می‏ گوید:

روزی امام علی علیه السلام از حال زار یتیمانی آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خرما و روغن فراهم کرده در حالی که آن را خود به دوش کشید، مرا اجازه حمل نداد، وقتی به خانه یتیمان رفتیم غذاهای خوش طعمی درست کرد و به آنان خورانید تا سیر شدند.
سپس بر روی زانوها و دو دست راه می ‏رفت و بچّه‏ ها را با تقلید از صدای بَع بَع گوسفند می‏ خنداند،
بچّه‏ ها نیز چنان می‏ کردند و فراوان خندیدند.
سپس از منزل خارج شدیم
گفتم: مولای من، امروز دو چیز برای من مشکل بود.
اوّل: آنکه غذای آنها را خود بر دوش مبارک حمل کردید.
دوم: آنکه با صدای تقلید از گوسفند بچّه‏ ها را می‏ خنداندید.
امام علی علیه السلام فرمود:
اوّلی برای رسیدن به پاداش،
و دوّمی برای آن بود که وقتی وارد خانه یتیمان شدم آنها گریه می‏ کردند، خواستم وقتی خارج می‏ شوم، آنها هم سیر باشند و هم بخندند. [1] .
پی نوشت ها:
[1] شجره طوبی ص 407 - و - دُرَرُ المطالب.
پایگاه جامع عاشورا

آن ملعون او را به زهر شهید کرد.

... شنیدم از بعضى اصحاب که مى‏ گفت: وقتى که رشید موسى بن جعفر علیه السّلام را محبوس ساخت مى‏ ترسید از جانب او که او را بکشد، چون شب در آمد وضوء تازه کرد و روى به قبله نمود و چهار رکعت نماز کرد پس این دعا بر زبان راند:
یا سیّدى نجّنى من حبس هارون الرّشید و خلّصنى من یده، یا مخلّص الشّجر من بین رمل و طین و ماء، و یا مخلّص اللّبن من بین فرث و دم، و یا مخلّص الولد من بین مشیمة و رحم، و یا مخلّص النّار من بین الحدید و الحجر، و یا مخلّص الرّوح من بین الاحشاء و الامعاء، خلّصنى من یدى هارون.
گفت: چون موسى علیه السّلام این دعا کرد مردى سیاه در خواب هارون آمد شمشیرى برهنه در دست داشت و بر سر او بایستاد

و مى‏ گفت: یا هارون! رها کن موسى بن جعفر علیه السّلام را و اگر نه گردنت را با این شمشیر مى‏ زنم.
هارون بترسید و حاجب را بخواند و گفت: برو و به زندان و موسى را رها کن.
حاجب بیرون آمد و در زندان بکوفت.
زندانبان گفت: کیست؟
گفت: خلیفه موسى را مى‏ خواند،
زندانبان گفت: یا موسى! خلیفه تو را مى‏ خواند،
آن حضرت برخاست هراسان و گفت: مرا میان شب جز براى شرّ نخواند،
 پس گریان و غمگین نزد هارون آمد و سلام کرد، هارون جواب گفت، و گفت: به خدا تو را قسم مى‏ دهم که هیچ در این شب دعایى کردى؟
گفت: آرى.
گفت: چه بود؟
فرمود: وضوء تازه کردم و چهار رکعت نماز گزاردم و چشم به آسمان برداشتم و گفتم: اى سیّدم! مرا از دست هارون و شرّ او خلاص گردان.
هارون گفت: خداى عزّ و جلّ دعاى تو را اجابت نمود، پس آن جناب را سه خلعت داد و اسب خود را مرکوب او ساخت و اکرامش نمود و ندیم خود گردانید.
پس گفت این کلمات را به من تعلیم کن، پس او را به حاجب سپرد تا به خانه رساند.
و موسى علیه السّلام نزد او شریف و کریم شد و هر پنج شنبه نزد او مى ‏آمد تا بار دوّم او را حبس نمود و رها نکرد
 تا به سندى بن شاهک سپرد، آن ملعون او را به زهر شهید کرد.

 منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏3،ص:1473

این مولاى تو است.

 روایت کرده شیخ صدوق از عبد اللّه قزوینى که گفت: روزى بر فصل بن ربیع داخل شدم، بر بام خانه خود نشسته بود چون نظرش بر من افتاد مرا طلبید، چون نزدیک رفتم گفت: از این روزنه نظر کن در آن خانه چه مى‏ بینى؟
گفتم: جامه ‏اى مى ‏بینیم که بر زمین افتاده است،
گفت: نیک نظر کن، چون تأمّل کردم.
گفتم: مردى مى‏ نماید که به سجده رفته باشد.
گفت: مى‏ شناسى او را؟
گفتم: نه،
گفت: این مولاى تو است.
گفتم: مولاى من کیست؟
گفت: تجاهل مى‏ کنى نزد من؟
گفتم: نه، من مولایى براى خود گمان ندارم.
گفت: این موسى بن جعفر علیه السّلام است، من در شب و روز تفقّد احوال او مى‏ نمایم و او را نمى ‏یابم مگر بر این حالتى که مى‏بینى، چون نماز بامداد را ادا مى‏ کند تا طلوع آفتاب مشغول تعقیب است، پس به سجده مى‏رود و پیوسته در سجده مى‏ باشد تا زوال شمس و کسى را موکّل کرده است که چون زوال شمس شود او را خبر کند، چون زوال شمس مى‏ شود برمى‏ خیزد و بى آن که وضویى تجدید کند مشغول نماز مى‏ شود، پس مى‏ دانم که به خواب نرفته بوده است در سجود خود و چون نماز ظهر و عصر را با نوافل ادا مى‏ کند باز به سجده مى‏ رود و در سجده مى‏ باشد تا غروب آفتاب و چون شام مى‏ شود به نماز برمى‏ خیزد و بى‏آن که حدثى کند یا وضویى تجدید نماید مشغول نماز مى‏ گردد و پیوسته مشغول نماز و تعقیب مى‏ باشد تا وقت نماز خفتن داخل مى‏ شود، نماز خفتن را ادا مى‏ کند، و چون از تعقیب نماز خفتن فارغ مى‏ شود افطار مى‏ نماید بر بریانى که برایش مى‏ آورند، پس تجدید وضوء مى‏ نماید و بعد از آن سجده به جا مى ‏آورد.
و چون سر از سجده برمى‏دارد اندک زمانى بر بالین خواب استراحت مى‏ نماید پس برمى‏ خیزد و تجدید وضوء مى‏ نماید و پیوسته مشغول عبادت و نماز و دعا و تضرّع مى‏ باشد تا صبح و چون صبح طالع شد مشغول نماز صبح مى‏ گردد.
و تا او را به نزد من آورده ‏اند عادت او چنین است و به‏ غیر این حالت چیزى از او ندیده ‏ام.
چون این سخن را از او شنیدم گفتم: از خدا بترس و اراده بدى نسبت به او مکن که باعث زوال نعمت تو گردد، زیرا که هیچ کس بد نسبت به ایشان نکرده است مگر آن که به زودى در دنیا به جزاى خود رسیده است.
فضل گفت که: مکرّر به نزد من فرستاده‏ اند که او را شهید کنم و من قبول نکردم و اعلام کردم ایشان را که این کار از من نمى‏ آید و اگر مرا بکشند نخواهم کرد آنچه از من توقّع دارند.

منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏3،ص:1471و1472

سلمان از زبان پیشوایان(ع)

رسول خدا صلی الله علیه وآله در موارد فراوان و به مناسبت هاى مختلف فرموده است:

سلمان از خاندان ما اهل بیت است. (1)
در توضیح این روایت شریف به روایت دیگری از فضل بن عیسى هاشمى اشاره می کنیم که مى‏ گوید:
با پدرم به حضور امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدیم، پدرم خطاب به امام گفت: آیا «سلمان منّا اهل ‏البیت» سخن رسول خداست؟

ادامه مطلب ...

تو چه می دانی؟!!!

روزی سلمان با آن حضرت نشسته بودند، رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسیدند:

«کدامیک از شما در تمام روزگار روزه است؟»
سلمان گفت: من یا رسول الله.
پیامبر صلی الله علیه وآله پرسش کردند: «کیست از شما که هر شب تا صبح احیاء بدارد؟»
سلمان پاسخ داد: یا رسول الله من.
پس سؤال کردند: «کدامین از شما هر شب قرآن را ختم می کند؟»
باز سلمان گفت: من یا رسول الله.
عمر غضبناک شد و گفت: یا رسول الله! این شخص می خواهد بر ما قریش افتخار کند، که این ادعاها را می کند.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: «فلانی! تو چه می دانی که سلمان در میان امت من مثل لقمان حکیم است، از او بپرس تا برایت بیان کند.»
پس او از سلمان پرسید: ای بنده خدا! آیا گمان می کنی همیشه روزه داری با آنکه من دیده ام بیشتر روزها طعام می خوری؟
سلمان فرمود: آن طور که تو گمان کردی نیست، من در هر ماه سه روز را روزه می گیرم و خدای عز و جل فرموده است:
« هرکس حسنه ای بیاورد پس برای او ده برابر آن می باشد.»( سوره انعام، آیه 6) و من علاوه بر این، ماه شعبان را هم به رمضان وصل می کنم.
او گفت: و این گونه پنداشتی که هر شب را تا صبح به احیاء می گذرانی؟
سلمان فرمود: بله.
وی گفت: چگونه و حال آنکه من دیده ام بیشتر شب را می خوابی؟
سلمان فرمود: این طور که تو می پنداری نیست، من از حبیب خود، رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم؛ که می فرمود:
«کسی که در بسترش شب را تا به صبح با وضو سپری کند، گوئی آن شب را احیاء کرده است»؛
و من همیشه با طهارت به بستر می روم.
در پایان پرسید: با اینکه من دیده ام تو بیشتر ایام ساکتی پس چگونه مدعی هستی که ختم قرآن می کنی؟

سلمان پاسخ داد: من شنیدم از حبیبم رسول الله که به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
«یا اباالحسن! مَثَل تو در میان امت مَثَل سوره توحید است، هرکس یک بار این سوره را بخواند یک سوم قرآن را خوانده و کسی که دو مرتبه آن را بخواند دو ثلث قرآن را خوانده و هرکس سه مرتبه قل هو الله احد را بخواند حتماً ختم قرآن را کرده است.» (1) 

پس پیامبر صلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمودند:
«هرکس تو را با زبان دوست بدارد یک سوم ایمانش کامل است و هرکس تو را با زبان و قلبش دوست بدارد دو سوم ایمانش کامل شده و کسی که با زبان و قلب تو را دوست بدارد و با دستش تو را یاری کند ایمانش کامل است» .(2)

پی‌نوشت:
1) لئالی الاخبار، ص 214.
2) أمالی صدوق، ص 33.

به نقل از سایت تبیان

آکلة الاکباد یعنی چه؟!!؟

وحشی می گوید:

دیدم حمزه، جمعیت را مانند گله می راند و به هر سو رو می کند مردان جنگی از جلوی روی او فرار می کنندو هر که با او مصاف می دهد کشته می شود.

در صدد بودم تا وقتی که نزدیک من رسید، حربه پرّان خود را به حرکت در آورده و به طرف او پرتاب نمودم، و حمزه به زمین افتاد، مدتی درنگ نمودم تا وقتی که جان داد.

بالای سر او رفتم، شکمش را پاره نموده و جگرش را بیرون آوردم و برای هند بردم؛ هند جگر حمزه را به دندان گرفت تا بجود ولی در دهن او مانند سنگ سخت شد و نتوانست بخورد.(از اینجا هند به «آکلة الاکباد» یعنی جگرخوار معروف گردید.)

موقعی که ابوسفیان بر کشته حمزه عبور کرد سر نیزه خود را در گوشه دهان حمزه فرو کرد و گفت:

ای عاق بچش! حلیس که همراه ابوسفیان بود این عمل او را خیلی زشت و جاهلانه دید، صدا زد:

فرزندان کنانه! ابوسفیان خود را رئیس قریش می داند ولی ببینید با پسرعموی خود چه می کند؛

ابوسفیان شرمنده شد و گفت لغزشی بود، خواهش می کنم به کسی اظهار مکن.
(تاریخ الطبری، طبری 2 : 206 ؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر 2 : 160 ؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر 4 : 43 ؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب 1 : 167 ؛ اعیان الشیعة، امین عاملی 1 : 258.)

به نقل از سایت تبیان

کی مردم بیشتر دچار شک میشوند؟

لیلی زنی از زنان صحابه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک کرده است.

او می‌گوید: «با رسول خدا در جنگ‌ها شرکت کرده، به پرستاری مریضان می‌پرداختم.

آنگاه که علی به سمت بصره (برای جنگ جمل) حرکت کرد همراهش شدم اما وقتی عایشه را در طرف مقابل دیدم به شک افتادم».((- طرف من الأنباء و المناقب ؛ ؛ ص452در ادامه روایت لیلی از عایشه در مورد فضیلت امیرالمومنین سوالی می‌پرسد و عایشه حدیثی از رسول خدا می‌خواند. اینکه سرنوشت نهایی لیلی در این جنگ چه می‌شود نقل در این روایت نشده است))
ثابت غلام ابوذر نیز از کسانی است دچار شک شده است؛ اما همراهی امام او را نجات داد.

او می‌گوید: «همراه علی در جنگ جمل حاضر شدم اما وقتی عایشه را در طرف مقابل دیدم مانند مردم دچار شک شدم».

این بیان به خوبی نشان می‌دهد عموم مردم در این واقعه به تردید افتاده بودند

و البته جایی که بزرگان کوفه از همراهی امام سرباز زده باشند،

روشن است که مردم بیشتر دچار شک می‌شوند.

(( الأمالی (للطوسی)، ص: 506.))

به نقل از سایت تبیان

من برای امامت اهلیّت ندارم.

مرحوم استاد محمود شهابی (رحمه الله) می نویسد:

«من از همان اوقات که به تحصیل مقدمات اشتغال داشتم، نام محدث قمی (رحمه الله) را در محضر مبارک پدر بزرگوارم زیاد و توأم با تجلیل می شنیدم.

وقتی که برای تحصیل به مشهد مشرف شدم، زیارت ایشان را بسیار مغتنم می شمردم.
چند سالی که با این دانشمند با ایمان، معاشرت داشتم و از نزدیک به مراتب علم و عمل و پارسایی و پرهیزکاری ایشان آشنا شدم، روز به روز بر ارادتم می افزود.
در یکی از ماههای رمضان، با چند تن از دوستان، از ایشان خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منّت نهند.
با اصرار و پافشاری، این خواهش پذیرفته شد و وی چند روز نماز ظهر و عصر را در یکی از شبستان های آنجا اقامه کرد و بر جمعیّت این جماعت روز به روز افزوده می شد.
هنوز ده روز نشده بود که اشخاص زیادی اطلاع یافتند و جمعیّت فوق العاده شد.
روزی پس از اتمام نماز به من که نزدیک ایشان بودم، گفتند: «من امروز نمی توانم نماز عصر بخوانم.» رفتند و دیگر آن سال برای نماز جماعت نیامدند.
در موقع ملاقات و سوال از علّت ترک جماعت، گفتند: «حقیقت این است که در رکوع رکعت چهارم متوجّه شدم که صدای اقتدا کنندگان که پشت سر من می گویند «یا الله، یا الله، اِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِریِنَ» از محلّی بسیار دور به گوش می رسد و متوجّه زیادی جمعیّت شدم و در من شادی و فرحی تولید شد و خلاصه خوشم آمد که جمعیّت این اندازه زیاد است؛ بنابراین، من برای امامت اهلیّت ندارم.»
این موردی که ذکر شد تنها موردی نیست که شیخ شهرت گریزی دارد، و تلاش می کند مرز اخلاصش لکّه دار نگشته و گرد و غباری بر آن ننشیند، بلکه شیوه و سیره شیخ عباس (رحمه الله) بر این بوده است.
یکی از دوستان شیخ عباس قمی (رحمه الله) می گوید: «اگر محدث قمی چند روز در جایی مرتب به نماز می ایستاد و مردم پشت سر وی نماز جماعت می گذاردند، همین که مکبّر پیدا می شد و تکبیر می گفت، دیگر نماز جماعت را ادامه نمی داد.»

به نقل از سایت تبیان