صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.
صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.

میان ماه من تا ماه گردون...!!!

در کنار شهری خارکنی زندگی می‌کرد که فقر و فاقه او را به شدت محاصره کرده بود.

روزها در بیابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بی‌دریغ مشغول خارکنی بوده و پس از به دست آوردن مقداری خار، آن را به پشت خود بار نموده به شهر می‌آورد و به قیمت کمی می‌فروخت.

روزی در ضمن کار صدای دور شو، کور شو، شنید، جمعیتی را با آرایش فوق العاده در حرکت دید، برای تماشا به کناری ایستاده دختر زیبای امیر شهر به شکار می‌رفت، و آن دستگاه با عظمت از آن او بود.

در این حین چشم جوان خارکن به جمال خیره کننده‎ی او افتاد و به قول معروف دل و دین یکجا در برابر زیبایی خیره کننده او سودا کرد.

قافله عبور کرد و جوان ساعت‌ها در اندوه و حسرت می‌سوخت. توان کار کردن نداشت، لنگ لنگان به طرف شهر حرکت کرد.

به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شده، راه به جایی نداشت، میل داشت بدون هیچ شرطی، وسیله ازدواج با دختر شاه برایش فراهم شود.

دانشوری آگاه او را دید، از احوال درونش باخبر شد، تا می‌توانست او را نصیحت کرد ولی پند دانشور بی‌فایده بود و نصیحت او اثر نداشت و آنچه عاشق را آرام می‌کرد فقط رسیدن به محبوبش بود.

مرد دانشور آخر به او گفت:

«تو که از حسب و نسب و جاه و مال، شهرت و اعتبار و زیبائی بهره‌ای نداری و عشق خواسته تو از محالات است و اکنون که راه به بن‌بست رسیده، برای پیدا شدن چاره‌ی درد جز رفتن به مسجد و قرار گرفتن در سلک عابدین راهی نمی‌بینم. مشغول عبادت شو شاید از این راه به شهرت رسیده و گشایشی در کارت حاصل شود.»

خارکن فقیر پند دانشور را به کار بست،‌کوه و دشت و کار و کسب خویش را رها کرد و به مسجدی که نزدیک شهر بود و از صورت آن جز ویرانه‌ای باقی نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب نظر اهالی در آنجا پهن کرد.

کم‌کم کثرت عبادت و به خصوص نمازهای پی‌درپی، به تدریج او را در میان مردم مشهور کرد، آهسته آهسته ذکر خیرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن او به میان آمد.

آری سخن از عبادت و پاکی و رکوع و سجود او در میان مردم آنچنان شهرت گرفت که آوازه او به گوش شاه رسید و شاه با کمال اشتیاق قصد دیدار او کرد.

شاه روزی که از شکار باز می‌گشت، مسیرش به کلبه‌ی عابد افتاد برای دیدن او عزم خود را جزم کرد و بالاخره همراه با ندیمان، با کبکبه شاهی قدم در مسجد خراب گذاشت.

پادشاه در ضمن زیارت خارکن فقیر و دیدن وضع عبادت او، به ارادتش افزوده شد، شاه تصور می‌کرد به خدمت یکی از اولیاء بزرگ الهی رسیده، تنها کسی که خبر داشت این همه عبادت و آه و ناله قلابی و توخالی است خود خارکن بود.

در هر صورت پادشاه سر سخن را با آن جوان باز کرد و کلام را به مسأله ازدواج کشید، سپس با یک دنیا اشتیاق داستان دختر خود را مطرح کرده که ای عابد شب زنده‌دار، تو تمام سنت‌های اسلامی را رعایت کرده‌ای مگر یک سنت مهم و آن هم ازدواج است، می‌دانی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مساله ازدواج چه تأکید سختی داشت. من از تو می‌خواهم به اجرای این سنت مهم برخیزی و فراهم آوردن وسیله‌ی آن هم با من، علاوه بر این من میل دارم که تو را به دامادی خود بپذیرم، زیرا در سراپرده خود دختری دارم آراسته به کمالات و از لطف الهی از زیبایی خیره کننده‌ای هم برخوردار است، من از تو می‌خواهم به قبول پیشنهاد من تن در دهی، تا من آن پری‌روی را با تمام مخارج لازمه در اختیار تو قرار دهم!

جوان بعد از شنیدن سخنان شاه در یک دنیا حسرت فرو رفت و در جواب شاه سکوت کرده و شاه به تصور این که حجب و حیاء و زهد و عفت مانع از جواب اوست چیزی نگفت، از جوان عابد خداحافظی کرد و به کاخ خود رفت، ولی تمام شب در این فکر بود که چگونه زمینه‌ی ازدواج دخترش را با این مرد الهی فراهم کند.

صبح شد، شاه یکی از دانشوران را خواست و داستان عابد را با او در میان گذاشت و گفت به خاطر خدا و برای اینکه از قدم او زندگی من غرق برکت شود نزد او رو و وی را به این ازدواج و وصلت حاضر کن.

عالم آمد و پس از گفتگوی بسیار و اقامه و دلیل و برهان و خواندن آیه و خبر، ‌جوان را راضی به ازدواج کرد.

سپس نزد شاه آمد و رضایت عابد را به سلطان خبر داد، سلطان از این مساله آن چنان خوشحال شد که در پوست نمی‌گنجید.

مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس دامادی شاه را به او پوشاندند و او را مانند نگینی در حلقه گرفتند و با کبکبه و دبدبه شاهی به قصر آورند. در آنجا غلامان و کنیزان دست به سینه برای استقبال او صف کشیده بودند و امیران و دبیران و سپاهیان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ایستاده بودند.

وقتی قدم به بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شکوه و عظمت افتاد، غرق در حیرت شد و ناگهان برق اندیشه درون جان تاریکش را روشن کرد، به این مساله توجه نمود، من همان جوان فقیر و آدم بدبختم، من همان خارکن مسکین و دردمندم، من همانم که مردم عادی حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، من همان گدای دل سوخته‌ام که از تهیه‌ی قرص نان جویی و پارچه‌ای کهنه عاجز بودم، من همان پریشان عاجز و بینوای مستمندم!

آری جوان بر اساس آیات الهی به فکر فرو رفت، که من همان خارکنم که بر اثر عبادت میان تهی، و طاعت ریایی به این مقام رسیدم، آه بر من، حسرت و اندوه از من، اگر به عبادت حقیقی و طاعت خالص اقدام می‌کردم چه می‌شدم؟

در غوغای پر از آرایش ظاهری دربار، چشم دل خارکن باز شد، جمال دوست در آئینه‌ی دلش تجلی کرد. با قدم اراده و عزم استوار، پای از دربار بیرون گذاشت و از کنار آغوش آن پری‌وش کناره گرفت و به سوی نماز و عبادت واقعی و بندگی حقیقی خدا حرکت کرد.

 کتاب عرفان اسلامی، جلد 5، به نقل از کتاب طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی.

هشت روایت از معصومین علیهم السلام در زمینه امر به معروف و نهی از منکر

حدیث (۱) قال على علیه السلام :

وَماأعمالُ البِرِّ کُلُّها وَالجِهادُ فى سَبیلِ اللّه‏ِ عِندَ المرِ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهىِ عَنِ المُنکَرِ إِلاّ کَنَفثَةٍ فى بَحرٍ لُجِّىٍّ؛
همه کارهاى خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر چون قطره‏ اى است در دریاى عمیق. (نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴)
حدیث (۲) قال على علیه السلام:
إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهىَ عَنِ المُنکَرِ لا یُقَرِّبانِ مِن أَجَلٍ وَلا یَنقُصانِ مِن رِزقٍ ، لکِن یُضاعِفانِ الثَّوابَ وَیُعظِمانِ الجرَ وَأفضَلُ مِنهُما کَلِمَـةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائِرٍ؛
امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک مى‏ کنند و نه از روزى کم مى‏ نمایند، بلکه ثواب را دو چندان و پاداش را بزرگ مى‏ سازند و برتر از امر به معروف و نهى از منکر سخن عادلانه ‏اى است نزد حاکمى ستمگر.(غررالحکم، ج۲، ص۶۱۱، ح۳۶۴۸)
حدیث (۳) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
إذا لَم یَأمُروا بِمَعروفٍ وَلَم یَنهَوا عَن مُنکَرٍ وَلَم یَتَّبِعوا الأخیارَ مِن أهلِ بَیتى ، سَلَّطَ اللّه‏ُ عَلَیهِم شِرارَهُم ، فَیَدعوا عِندَ ذلِکَ خِیارُهُم فَلا تُستَجابُ لَهُم؛
هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منکر نکنند، و از نیکان خاندان من پیروى ننمایند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط گرداند و نیکانشان دعا کنند امّا دعایشان مستجاب نشود .(امالى صدوق، ص‏۲۵۴)
حدیث (۴) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
لا یَأمُرُ بِالمَعروفِ وَلا یَنهى عَنِ المُنکَرِ إلاّ مَن کانَ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ : رَفیقٌ بِما یَأمُرُ بِهِ رَفیقٌ فیما یَنهى عَنهُ ، عَدلٌ فیما یَأمُرُ بِهِ عَدلٌ فیما یَنهى عَنهُ، عالِمٌ بِما یَأمُرُ بِهِ عالِمٌ بِما یَنهى عَنهُ؛
امر به معروف و نهى از منکر نکند مگر کسى که سه خصلت در او باشد: در امر و نهى خود مدارا کند، در امر و نهى خود میانه‏ روى نماید و به آنچه امر و نهى مى‏ کند، دانا باشد .(بحارالأنوار، ج۱۰۰، ص۸۷، ح۶۴)
حدیث (۵) قال على علیه السلام :
مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَمَن نَهى عَنِ المُنکَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَأَمِنَ کَیدَهُ؛
هر کس امر به معروف کند به مؤمن نیرو مى‏ بخشد و هر کس نهى از منکر نماید بینى منافق را به خاک مالیده و از مکر او در امان مى‏ ماند. (کافى،ج۲، ص۵۰، ح۱)
حدیث (۶) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَإذا لَم یَفعَلوا ذلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ، وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ و َلَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّماءِ؛
تا زمانى که مردم امر به معروف و نهى از منکر نمایند و در کارهاى نیک و تقوا به یارى یکدیگر بشتابند در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نکنند، برکت‏ها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا کنند و نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان.(تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۸۱، ح۲۲)
حدیث (۷) قال الباقر علیه السلام :
أوحَى اللّه‏ُ تَعالى إلى شُعَیبٍ النَّبِىِّ إِنّى مُعَذِّبٌ مِن قَومِکَ مِائَةَ أَلفٍ: أَربَعینَ أَلفا مِن شِرارِهِم وَسِتّینَ أَلفا مِن خیارِهِم فَقالَ: یارَبِّ هؤُلاءِ الشرارُ فَما بالُ الخیارِ؟! فَأَوحَى اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ: داهَنُوا أَهلَ المَعاصى فَلَم یَغضِبُوا لِغَضَبى؛
خداى تعالى به شعیب پیامبر وحى فرمود که: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد: چهل هزار نفر بدکار را، شصت هزار نفر از نیکانشان را. شعیب عرض کرد: پروردگارا! بدکاران سزاوارند اما نیکان چرا؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود که: آنان با گنهکاران راه آمدند و به خاطر خشم من به خشم نیامدند.(کافى، ج۵، ص۵۶، ح۱)
حدیث (۸) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ بِیَدِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ أضعَفُ الإیمانِ؛
هر کس از شما منکرى ببیند باید با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که پائین‏ترین درجه ایمان همین (تغییر قلبى) است.(نهج الفصاحه، ح‏۳۰۱۰)

ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا علیها السلام

بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و ‌آله ـ عده‎ای انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا سعد بن عباده را بر خود امیر کنند. وقتی که این خبر به گوش ابوبکر رسید او به شدت ناراحت شد و با عمر به سرعت به سوی سقیفه حرکت کردند.[1] این در حالی بود که جنازه پیامبر ـ صلّی الله علیه و ‌آله ـ، در اطاق روی زمین بود و علی ـ علیه السّلام ـ مشغول تغسیل پیامبر ـ صلّی الله علیه و ‌آله ـ بود.[2] در همان روز رحلت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و ‌آله ـ، با ابوبکر بیعت نمودند و سپس بر جنازه پیامبر که توسط اهل بیت غسل و کفن شده بود نماز گزارده و به خاک سپردند.[3]
به ابوبکر خبر رسید، گروهی از بیعت تخلف کرده و در خانه، علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ جمع شده‎اند، وی، عمر بن خطاب را فرستاد که آنها را بیاورد. عمر به در خانه علی ـ علیه السّلام ـ، آمده و آنها را صدا زد، پس خارج نشدند در این هنگام عمر دستور داد هیزم بیاورند و خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست! باید خارج شوید وگرنه خانه را با اهلش به آتش می‎کشم.[4]
در این هنگام عده‎‌ای به خانه علی ـ علیه السّلام ـ حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه‎اش را به آتش کشیدند و او ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ را به زور از خانه خارج کردند، آنها سیده زنان ـ فاطمه ـ علیها السّلام ـ ـ را پشت درب فشار سختی دادند به حدی که محسن ـ فرزندش ـ را سقط کرد[5] و سیلی به صورت آن مظلومه زدند.[6]
آری هجوم آنها به خانة زهرا اینگونه بود که منجر به شهادت حضرت زهرا گردید.

-------------------------------------
[1] . ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثالثه، 1401 هـ، ج 1، ص 5.
[2] . ابن هشام، سیرة النبی، ترجمه: رسولی محلاتی، کتابفروشی اسلامیه، بی تا، ج 2، ص 430؛ و بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق محمد حمید الله، دار المعارف، مصر، 1959 م، ج 1، ص 582.
[3] . مسعودی، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، ج 1، ص 657؛ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الفکر، 1398 هـ، ج 2، ص 220.
[4] . ابن قتیبه، پیشین، ص 12؛ و بلاذری، پیشین، ج 1، ص 586؛ طبری، تاریخ الامم، تحقیق: ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار المعارف، ج 2، ص 443. و اندلسی، عقد الفرید، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1404 هـ، ج 5، ص 13 و 14. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار الجبل، 1407 هـ ، ج 2، ص 45.
[5] . مسعودی، اثبات الوصیه، قم، منشورات رضی، بی تا، ص 142 و 143؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیه، 1402، ج 28، ص 308.
[6] . علامه مجلسی، پیشین، ج 53، ص 19.
به نقل از سایت اندیشه قم

نکات طلایی در راه عروج مومن از زمین به آسمان

محمد و علی(ع)؛ پدران امت

قالَتْ(علیها السلام): أبَوا هِذِهِ الاْمَّهِ مُحَمَّدٌ وَ عَلیٌّ، یُقْیمانِ أَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إنْ أطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.
فرمود: حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) و علیّ(علیه السلام)، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروی کنند آن ها را از انحرافات دنیوی و عذاب همیشگی آخرت نجات می دهند; و از نعمت های متنوّع و وافر بهشتی بهره مندشان می سازند.


راه رهایی و نجات
قالَتْ(علیها السلام): مَنْ أصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.
فرمود: هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را برای او تقدیر می نماید.

سعادت حقیقی
قالَتْ(علیها السلام): إنَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ أحَبَّ عَلیّاً فی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.
فرمود: همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگاری ها در دوستی علیّ(علیه السلام) در زمان حیات و پس از رحلتش خواهد بود.

راز و رمز ایمان
قالَتْ(علیها السلام): جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشّـِرْکِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزیهاً لَکُمْ مِنَ الْکِبْرِ، وَ الزَّکاهَ تَزْکِیَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِی الرِّزقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْییداً لِلدّینِ
فرمود: خداوند سبحان، ایمان و اعتقاد را برای طهارت از شرک و نجات از گمراهی ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را برای خضوع و فروتنی و پاکی از هر نوع تکّبر، مقرّر نمود. و زکات (و خمس) را برای تزکیه نفس و توسعه روزی تعیین نمود. و روزه را برای استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را برای استحکام أساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.

راه حضور در بهشت برین الهی
قالَتْ(علیها السلام): مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَهَ أیّام أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّهَ، قُلْتُ لَها: فی حَیاتِهِ وَ حَیاتِکِ؟ قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا.
فرمود: هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را برای او واجب می گرداند. راوی گوید: عرضه داشتم: آیا در زمان حیات و زنده بودن؟ فرمود: چه در زمان حیات ما باشد; و یا پس از مرگ.

نشانه عفت و پاکدامنی
قالَتْ(علیها السلام): إنّی قَدِاسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلیَ الْمَرْئَهِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَأی، فَلا تَحْمِلینی عَلی سَریر ظاهِر، اُسْتُرینی، سَتَرَکِ اللّهُ مِنَ النّارِ.
در آخرین روزهای عمر پر برکتش ضمن وصیّتی به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده می دانم که جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه ای روی بدنش تشییع می کنند. و افرادی اندام و حجم بدن او را مشاهده کرده و برای دیگران تعریف می نمایند. مرا بر تخت ـ و بلانکاردی ـ که اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده ـ بلکه مرا با پوشش کامل تشییع کن ـ ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.

اوج حیا و عمق عفاف
قالَتْ(علیها السلام): … إنْ لَمْ یَکُنْ یَرانی فَإنّی أراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الریح.
مرد نابینائی وارد منزل شد و حضرت زهراء(علیها السلام)پنهان گشت، وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت: اگر آن نابینا مرا نمی بیند، من او را می بینم، دیگر آن که مرد، حسّاس است و بوی زن را استشمام می کند.

بهشت حقیقی انسان
قالَتْ(علیها السلام): الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ.
فرمود: همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است; و نتیجه آن نعمت های بهشتی خواهد بود.

کلید حضور در بهشت الهی
قالَتْ(علیها السلام): اَلْبُشْری فی وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّهَ، وَ بُشْری فی وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقی صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ.
فرمود: تبسّم و شادمانی در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنی از عذاب خواهد بود.

تنها میراث در قیامت
قالَتْ(علیها السلام): یا أبَه، ذَکَرْتُ الْمَحْشَرَ وَوُقُوفَ النّاسِ عُراهً یَوْمَ الْقیامَهِ، وا سَوْأتاهُ یَوْمَئِذ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.
اظهار داشت: ای پدر، من به یاد روز قیامت افتادم که مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد ـ و فریاد رسی ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت(علیهم السلام).

منابع:
تفسیر الإمام العسکری (علیه السلام): ص ۳۳۰، ح ۱۹۱، بحارالأنوار: ج ۲۳، ص ۲۵۹، ح ۸٫
تنبیه الخواطر معروف به مجموعه ورّام: ص ۱۰۸ و ۴۳۷، بحار: ج ۶۷، ص ۲۴۹، ح ۲۵٫
ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۳۱۲، فاطمه الزّهراء (علیها السلام): ص 360
بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۸۵، ح ۱۷٫
تهذیب الأحکام: ج۱، ص ۴۲۹،
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج ۱۶، ص ۲۱۱٫
تنبیه الخواطر معروف به مجموعه ورّام: ص ۱۰۸ و ۴۳۷، بحار: ج ۶۷، ص ۲۴۹، ح ۲۵٫
کوکب الدّریّ: ج ۱، ص ۲۵۴٫
بیت الأحزان: ص ۱۱۳، کشف الغمّه: ج ۲، ص

نقل از : خبرگزاری حوزه/

امان از کینه و دشمنی!!؟

در قرن ششم هجری شخصی به نام ابن سلار که از افسران ارتش مصر بود بمقام وزارت رسید و در کمال قدرت به مردم حکومت می کرد.

او از یک طرف مردی شجاع، فعال و باهوش بود، و از طرف دیگر خودخواه و کینه جو؛ لذا در دوران وزارت خود هم خدمت و هم ظلم فراوان کرد. موقعی ابن سلار یک فرد سپاهی بود به پرداخت غرامتی محکوم شد، برای شکایت نزد ابی الکرم دفتردار خزانه رفت تا او به دادخواهی بپردازد.
ابی الکرم بحق به اظهارات او ترتیب اثر نداد و گفت: سخن تو در گوش من فرو نمی رود. ابن سلار از گفته او خشمگین گردید و کینه اش را به دل گرفت. وقتی وزیر شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگیر نمود و دستور داد میخ بلندی را در گوش وی فرو کردند. تا از گوش دیگرش بیرون آید.
در آغاز کوبیدن میخ هر بار که ابی الکرم فریاد می زد، ابن سلار می گفت: اکنون سخن من در گوش تو فرو رفت! سپس به دستور او پیکر بی جانش را با همان میخی که در سر داشت بدار آویختند.

یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت

به نقل از پایگاه اندیشه قم

پستی و رذالت تا کجا!؟

منصور خلیفه عباسی با فرزندان امام حسن - علیه السلام - خصومت دیرینه ای داشت.

چنانکه یک روز حاجب او از قصر بیرون آمد و گفت: هر کس از فرزندان حسن ابن علی - علیه السلام - که بر در قصر حاضر است داخل شود، مشایخ و بزرگان حسینیان داخل شدند.

لیکن حاجب مذکور ایشان را در مقصوره ای فرو آورد. و چند آهنگر را از در دیگر داخل کرد و حسینیان را در غل و زنجیر افکنده به عراق فرستاد، و در آنجا زندانی کرد تا همگی در زندان کوفه در گذشتند.

اما جالب اینکه روزی یکی از فرزندان امام حسن - علیه السلام - نزد منصور آمده جلوی او ایستاد. منصور گفت: برای چه اینجا آمده ای؟ گفت: آمده ام تا مرا نزد خویشانم زندانی کنی. زیرا من پس از ایشان طالب زندگی نیستم. منصور نیز وی را نزد آنها به زندان افکند.
روز دیگر منصور یکی از فرزندان امام حسن به نام محمد بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب - علیه السلام - که چهره ای بسیار زیبا داشت و به خاطر زیبایی چهره اش وی را دیبای زرد می خواندند، احضار کرد و بدو گفت: دیبای زرد توئی؟ وی گفت: مردم چنین می گویند.

منصور گفت: تو را نوعی بکشم که تا کنون کسی را نکشته ام. سپس دستور داد او را زنده وا داشته ستونی روی او بنا نهاده تا آنکه در میان آن دیوار جان سپرد.

گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

صادقانه قضاوت کنیم!!

معاویه عده ای از صحابه و تابعین دروغگو را با پول خریده بود تا آنها بر ضد امام علی (ع)، حدیث جعل کنند، مانند ابوهریره، عمروعاص و مغیره بن شعبه از صحابه، و مانند عروه بن زبیر از تابعین.

ابوهریره بعد از شهادت علی (ع) به کوفه آمده بود، و با طرفندهای عجیبی،(با حمایت از قدرت معاویه) مطالبی را که با شأن علی (ع) نامناسب بود، می بافت و به پیامبر(ص) نسبت می داد، شبها کنار باب الکنده مسجد کوفه می نشست و عده ای را با اراجیف خود منحرف می کرد.

شبی یکی از جوانان غیور و آگاه کوفه در جلسه او شرکت کرد، پس ‍ از شنیدن گفتار بی اساس او، خطاب به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم آیا شنیده ای که رسول خدا در مورد علی (ع) این دعا را کرد:
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه:
خدایا دوست بدار، کسی را که علی (ع) را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی (ع) را دشمن دارد.
ابوهریره (دید نمی تواند این حدیث روشن و قاطع را رد کند) گفت: اللهم نعم: خدا را گواه می گیرم آری شنیده ام.
جوان غیور گفت: بنابرین، خدا را گواه می گیرم که تو دشمن علی (ع) را دوست می داری و دوست علی (ع) را دشمن داری (پس مشمول نفرین رسول خداص هستی)، سپس آن جوان بر خاست و با کمال بی اعتنائی آن جلسه را ترک نمود.

داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

به نظر شما همه دنیا چقدر ارزش دارد!!!؟

روزی ابن سماک به نزد هارون الرشید در آمد، در آن اثنا که به نزد هارون بود وی آب خواست.

کوزه آبی بیاوردند و چون آن را به طرف دهان برد که بنوشد، ابن سماک گفت:ای امیر مؤ منان!دست نگهدار، تو را به حق خویشاوندی رسول خدا (ص) اگر این جرعه آب را از تو وامی داشتند آن را به چند می خریدی؟
گفت: به همه ملکم
گفت: بنوش که خدای بر تو گوارا کند.
وقتی آن را بنوشید گفت: به حق خویشاوندی پیمبر خدا (ص) از تو می پرسم که اگر آب از بدن تو برون نمی شد آن را به چند می خریدی؟
گفت: به همه ملکم.
ابن سماک گفت: ملکی که قیمت آن یک جرعه آب باشد در خور آن نیست که درباره آن رقابت کنند.
گوید: هارون بگریست و فضل بن ربیع به ابن سماک اشاره کرد که برود و او نیز برفت.

گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

یک روحانی واقعی چه نشانه ای دارد!!؟

جناب آقای حاج آقا معین شیرازی ساکن تهران نقل فرمودند که روزی به اتفاق یکی از بنی اعمام در خیابان تهران ایستاده منتظر تاکسی بودیم تا سوار شویم و به محل موعودی که فاصله زیادی داشت برویم .

قریب نیم ساعت ایستادیم هرچه تاکسی می آمد یا پر از مسافر بود یا نگه نمی داشت و خسته شدیم ، ناگاه یک تاکسی آمد و خودش توقف کرد و به ما گفت : آقایان بفرمایید سوار شوید و هرجا می خواهید بفرمایید تا شما را برسانم ، ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم ، در اثنای راه من به ابن عمم گفتم شکر خدای را که در تهران یک راننده مسلمانی پیدا شد که به حال ما رقت کرد و ما را سوار نمود!

راننده شنید و گفت : آقایان ! تصادفا من مسلمان نیستم و ارمنی هستم ، گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودی ؟ گفت اگر چه مسلمان نیستم اما به کسانی که عالم مسلمان ها هستند و لباس اهل علم در بر دارند عقیده مندم و احترامشان را لازم می دانم به واسطه امری که دیدم .

پرسیدم چه دیدی ؟ گفت : سالی که مرحوم آقای حاج میرزا صادق مجتهد تبریزی را به عنوان تبعید از تبریز به کردستان (سنندج) حرکت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم ، در اثنای راه نزدیک به درخت و چشمه آبی شدیم ، آقای تبریزی فرمودند اینجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم ، سرهنگی که ماءمور ایشان بود به من گفت اعتنا نکن و برو! من هم اعتنایی نکرده رفتم تا محاذی آب رسیدیم.

ناگهان ماشین خاموش شد هرچه کردم روشن نگردید، پیاده شدم تا سبب خرابی آن را بدانم ، هیچ نفهمیدم .

مرحوم آقا فرمود حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم ، سرهنگ ساکت شد.

آقا مشغول نماز گردید من هم سرگرم باز کردن آلات ماشین شدم بالاخره هنگامی که آقا از نماز فارغ شد و حرکت کرد، فورا ماشین روشن گردید.

از آن روزمن دانستم که اهل این لباس ، نزد خدای عالم ، محترم وآبرومندند. 

داستانهای شگفت/آیت الله دستغیب

به نقل از پایگاه اندیشه قم

(شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد!!

یکی از شاگردان مرحوم شیخ انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت .

از شیطان پرسیدم : این بندها برای چیست ؟

پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می افکنم و آنها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم .

روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت .

وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . پیش خود گفتم : خوب است تعبیر این رؤ یا را از خود شیخ بپرسم .

از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم . شیخ فرمود: آن ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم . ین قرار بود که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم .

با خود گفتم : یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است .

آنرا به عنوان قرض برمی دارم و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم . یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم .

همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم : از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟

در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم.

داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی

به نقل از پایگاه اندیشه قم