ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
ابوهریره بعد از شهادت علی (ع) به کوفه آمده بود، و با طرفندهای عجیبی،(با حمایت از قدرت معاویه) مطالبی را که با شأن علی (ع) نامناسب بود، می بافت و به پیامبر(ص) نسبت می داد، شبها کنار باب الکنده مسجد کوفه می نشست و عده ای را با اراجیف خود منحرف می کرد.
شبی یکی از جوانان غیور و آگاه کوفه در
جلسه او شرکت کرد، پس از شنیدن گفتار بی اساس او، خطاب به او گفت: تو را
به خدا سوگند می دهم آیا شنیده ای که رسول خدا در مورد علی (ع) این دعا را
کرد:
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه:
خدایا دوست بدار، کسی را که علی (ع) را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی (ع) را دشمن دارد.
ابوهریره (دید نمی تواند این حدیث روشن و قاطع را رد کند) گفت: اللهم نعم: خدا را گواه می گیرم آری شنیده ام.
جوان
غیور گفت: بنابرین، خدا را گواه می گیرم که تو دشمن علی (ع) را دوست می
داری و دوست علی (ع) را دشمن داری (پس مشمول نفرین رسول خداص هستی)، سپس آن
جوان بر خاست و با کمال بی اعتنائی آن جلسه را ترک نمود.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی
به نقل از پایگاه اندیشه قم