ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
چنانکه یک روز حاجب او از قصر بیرون آمد و گفت: هر کس از فرزندان حسن ابن علی - علیه السلام - که بر در قصر حاضر است داخل شود، مشایخ و بزرگان حسینیان داخل شدند.
لیکن حاجب مذکور ایشان را در مقصوره ای فرو آورد. و چند آهنگر را از در دیگر داخل کرد و حسینیان را در غل و زنجیر افکنده به عراق فرستاد، و در آنجا زندانی کرد تا همگی در زندان کوفه در گذشتند.
اما جالب اینکه روزی یکی از فرزندان
امام حسن - علیه السلام - نزد منصور آمده جلوی او ایستاد. منصور گفت: برای
چه اینجا آمده ای؟ گفت: آمده ام تا مرا نزد خویشانم زندانی کنی. زیرا من پس
از ایشان طالب زندگی نیستم. منصور نیز وی را نزد آنها به زندان افکند.
روز
دیگر منصور یکی از فرزندان امام حسن به نام محمد بن ابراهیم بن حسن بن حسن
بن علی بن ابیطالب - علیه السلام - که چهره ای بسیار زیبا داشت و به خاطر
زیبایی چهره اش وی را دیبای زرد می خواندند، احضار کرد و بدو گفت: دیبای
زرد توئی؟ وی گفت: مردم چنین می گویند.
منصور گفت: تو را نوعی بکشم که تا کنون کسی را نکشته ام. سپس دستور داد او را زنده وا داشته ستونی روی او بنا نهاده تا آنکه در میان آن دیوار جان سپرد.
گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی
به نقل از پایگاه اندیشه قم