صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.
صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.

کدام پزشک عاقبت اندیش تر است!!!؟

شیخ کلینى از ابو بصیر روایت کرده که گفت:
داخل شد «امّ خالد معبدیّه» بر حضرت صادق علیه السّلام و من در خدمت آن حضرت بودم،
عرض کرد فداى تو شوم
همانا مرا فرو مى‏ گیرد قرقره و صداها در شکم،
و معالجه کردند طبیب هاى عراق مرا به آشامیدن «نبیذ» که یک قسم از شراب است با قاووت،
و من از خوردن آن توقّف کردم
و دانستم کراهت شما را از آن،
پس دوست داشتم که از خود شما سؤال کنم از بابت آن.
آن حضرت فرمود: چه مانع شد تو را از خوردن آن؟
گفت: من در دین خود قلاده «آنچه بر گردن آویزان کنند، گلوبند.» طاعت تو را به گردن افکنده ‏ام تا روز قیامت بگویم:
جعفر بن محمّد علیه السّلام مرا امر کرد و مرا نهى کرد.
حضرت رو کرد به ابى بصیر و فرمود:
اى ابا محمّد! آیا گوش نمى ‏دهى به حرف این زن و مسائل او؟
پس فرمود به آن زن: نه به خدا اذن نمى ‏دهم تو را در خوردن یک قطره از آن،
همانا پشیمان خواهى شد از خوردن آن، وقتى که برسد جانت به اینجا و اشاره کرد به حنجره‏ اش و سه دفعه فرمود این را،
پس فرمود: آیا فهمیدى چه گفتم؟

  ماخذ:  منازل الآخره، ص: 28

پستی و رذالت تا کجا!؟

منصور خلیفه عباسی با فرزندان امام حسن - علیه السلام - خصومت دیرینه ای داشت.

چنانکه یک روز حاجب او از قصر بیرون آمد و گفت: هر کس از فرزندان حسن ابن علی - علیه السلام - که بر در قصر حاضر است داخل شود، مشایخ و بزرگان حسینیان داخل شدند.

لیکن حاجب مذکور ایشان را در مقصوره ای فرو آورد. و چند آهنگر را از در دیگر داخل کرد و حسینیان را در غل و زنجیر افکنده به عراق فرستاد، و در آنجا زندانی کرد تا همگی در زندان کوفه در گذشتند.

اما جالب اینکه روزی یکی از فرزندان امام حسن - علیه السلام - نزد منصور آمده جلوی او ایستاد. منصور گفت: برای چه اینجا آمده ای؟ گفت: آمده ام تا مرا نزد خویشانم زندانی کنی. زیرا من پس از ایشان طالب زندگی نیستم. منصور نیز وی را نزد آنها به زندان افکند.
روز دیگر منصور یکی از فرزندان امام حسن به نام محمد بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب - علیه السلام - که چهره ای بسیار زیبا داشت و به خاطر زیبایی چهره اش وی را دیبای زرد می خواندند، احضار کرد و بدو گفت: دیبای زرد توئی؟ وی گفت: مردم چنین می گویند.

منصور گفت: تو را نوعی بکشم که تا کنون کسی را نکشته ام. سپس دستور داد او را زنده وا داشته ستونی روی او بنا نهاده تا آنکه در میان آن دیوار جان سپرد.

گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی

به نقل از پایگاه اندیشه قم