پدرم به اوگفت: آیاازدواج کرده ای وهمسرداری؟
آن مردگفت: نه!
پدرم به اوگفت:
من هیچ دوست نمی دارم که تمام دنیا متعلّق به من باشد ویک شب را بدون زن و همسربه صبح برسانم.
سپس فرمود:
دورکعت نمازی که شخص ازدواج کرده می خواند ازعبادات شب و روز مرد عزب(بدون زن) ارزشمندتراست.
آنگاه هفت درهم به آن مرد داد
و فرمود : با این پول همسری بگیر وازدواج کن
وبدان که پیغمبرخدا (ص) فرمودند:
همسراختیارکنید تا روزی شما زیاد شود.
ماخذ: ترجمه محجّه- شمس الدین- صفحه: 36
و درباره ی خواستگاری که برای دخترش آمده بود کسب تکلیف کرد:
« … فردی از خویشاوندانم به خواستگاری دخترم آمده است که سوء خُلق دارد ( بد اخلاق است)؛
اکنون چه کنم؟
دخترم را به او بدهم یا نَه؟
شما چه می فرمایید؟».
امام، در جواب نامه اش نوشتند:
« لا تُزَوِّجْهُ إِنْ کانَ سَیّئَ الْخُلْقِ»
اگر بد اخلاق است، دخترت را به او نده.
ماخذ: جوانان و انتخاب همسر- مظاهری - صفحه: 112
به ناگاه دربهای آسمان گشوده شد ،
سپهری از سوی خدا فرود آمد در سرزمین ابطح، آری جبرئیل با بالهای گسترده از
شرق تا غرب عالم و این حبیب خداست که در جمع اصحاب نشسته
جبرئیل ندا بر آورد:
«هان ای محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود میفرستد و تو را فرمان میدهد که چهل شبانه روز از خدیجه دوری گزینی»
چهل روز گذشت ، ...
جبرئیل بار دیگر فرود آمد
«ای محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود میفرستد و ترا فرمان میدهد که آماده تحیت و هدیه او باشی !»
پیامبر فرمود : «ای جبرئیل هدیه پروردگار جهانیان و تحیت او چیست؟....
... لحظه موعود فرا رسید و قدوم مبارک مادر هستی زمین را شرافت بخشید و زمین تا ابد شرافتش را مدیون وجود نازنین اوست .
به ناگاه نوری از او درخشید و تمام خانه های مکه را نور باران کرد.
مکه آن شب نور باران گشته بود نور حق آن دم نمایان گشته بود
پس از آنکه فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت
ام ایمن آنچنان ناراحت بود که دیگر نمی توانست در مدینه بماند بنابراین عازم مکه شد،
در راه در بیابان جحفه ، تشنگی بر او غلبه کرد و آبی نیز به همراه نداشت و تشنگی او آنچنان شدید گردید که به حد خطر مرگ رسید.
در این لحظه متوجه خدا گردید و در حالی چشمش پر از اشک بود
عرض کرد: یا رب اتعطشنی و انا خادمه بنت نبیک :
پروردگار من ! آیا مرا تشنه می گذاری با اینکه من کنیز دختر پیامبرت (فاطمه) هستم .
پس از دعا، دلوی از آسمان پر از آب بهشت بر او نازل شد،
از آن آب آشامید
و تا هفت سال دیگر تشنه و گرسنه نشد.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
همچنین روایت شده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خود را برای صحابه خویش میآراست چه رسد برای اهل خود و میفرمود:
بهراستی که خدا دوست میدارد وقتی که شخصی به سوی برادران خود میرود مهیا شود و خود را بیاراید.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- مکارمالاخلاق، ص110
2- هدیهالاحباب، ص287
وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.
مـحمدباقر، فرزند ملامحمدتقى، کمى بازیگوش بود.
شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .
آن کـودک نـیـز همراه پدر بود.
محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت .
وى مشک پر از آبى را که در گوشه حیاط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را بـه زمـین ریخت .
با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد.
دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد.
رو به همسرش کرد و گفت: مى دانید که مـن در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته ام .
امروز عملى از او دیدم که مرابه فکر واداشت .
با این که در مورد غذایش دقت کرده ام که از راه حلال به دست بیاید، نمى دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است . حال بگو چه کرده اى که فرزندمان چنین کارى را مرتکب شده است ؟
زن کمى فکر کرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى که محمدباقر رادر رحم داشتم ، یک بار وقتى به خانه همسایه رفتم ، درخت انارى که درخانه شان بود، توجه مرا جلب کرد.
سوزنى را در یکى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم .
ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى کشید و به راز مطلب پى برد .
(منبع: صد حکایت تربیتی؛ مرتضی بذرافشان)
ولی اشتباها همهی صد نفر را برای یک شب دعوت کرده بودند،
و غذا به اندازهی پنجاه نفر تدارک دیده بودند،
لذا به خانهی مرحوم آخوند ملا فتح علی سلطان آبادی رفتند و ایشان را از ماجرا باخبر نمودند.
ایشان فرموده بودند: سر دیگ غذا را برندارید، تا من بیایم.
قبل از کشیدن غذا، ایشان حاضر شد، پارچهی آب نخوردهای را مطالبه نمود و روی دیگ گذاشت
و سه مرتبه دست را روی آن به طرف چپ و راست حرکت داد
و گفت: "عَلیٌ خَیرُ البَشَر، وَ مَن اَبی فَقَد کَفَر"(1) "
علی بهترین انسان است، هر کس این را نپذیرد، قطعا کافر است"
سپس غذای داخل دیگ را کشید و به همهی صد نفر رسید!
1. مناقب امیرالمؤمنین، نوشتهی محمد بن سلیمان کوفی، ج2، ص523 و 524، بحارالانوار، ج26، ص306؛ ج38، ص6-14و...
(همان، ج2، ص126)
با پدر و مادرم از ایران به زیارت عتبات رفتیم، و آنان مرا در نجف به طلبهى سیدى تزویج کردند و رفتند.
از سویى دورى آنها مرا ناراحت مىکرد، و از سوى دیگر گاهى شوهرم نزدیک ظهر همراه با مقدارى گوشت و چند میهمان وارد منزل مىشد.
لذا من با شوهر بد اخلاقى مىکردم و منشأ آن دورى والدین بود.
البته خوب است والدین در این امر مواظب باشند و دخترشان را به تزویج کسى که در جاى دور زندگى مىکند در نیاورند.
آن خانم مىگوید: مریض شدم و تب به شدت مرا فرا گرفت،
در همان حال، در حالت بیدارى حضرت زهرا-علیها السلام- را دیدم، فرمود:
"شفاى تو به دست شوهرت مىباشد." و به من توصیه فرمود که با او خوش رفتار باشم.
شوهرم از راه رسید و عباى خود را روى من انداخت، و من بلافاصله شفا یافتم
و به حرم حضرت امیر-علیه السلام- مشرف شدم و به آن حضرت اصرار کردم که یا مرگ مرا برساند یا والدین مرا.
از حرم بیرون آمدم و دیدم که حضرت امیر-علیه السلام- درست از جهت مقابل من وارد صحن مىشود،
تغییر مسیر دادم و به جهت دیگر حرکت کردم تا با حضرت مواجه نگردم،
دیدم به سوى من تغییر مسیر دادند تا این که به خدمت ایشان رسیدم.
فرمود: "خانم ما به تو نظر داریم، با شوهر خود خوب رفتار کن،
برو در سرداب منزل با ذغال تا چهل روز روى دیوار علامت بگذار روز چهلم والدینات مىآیند،
هم چنین براى برآورده شدن حوایج خود بالاى بام برو و چند صلوات بفرست، درست مىشود.
" وى مىگوید: من این کار را مىکردم، وقتى شوهرم گوشت و لوازم طبخ را مىآورد، همه را در دیگ مىریختم
و بالاى بام مىرفتم و چند صلوات مىفرستادم و مىآمدم و مىدیدم غذا پخته و طبقه بندى و چیده شده و خوش طعم و لذیذ آماده است!
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1،ص 53)
با پدر و مادرم از ایران به زیارت عتبات رفتیم، و آنان مرا در نجف به طلبهى سیدى تزویج کردند و رفتند.
از سویى دورى آنها مرا ناراحت مىکرد، و از سوى دیگر گاهى شوهرم نزدیک ظهر همراه با مقدارى گوشت و چند میهمان وارد منزل مىشد.
لذا من با شوهر بد اخلاقى مىکردم و منشأ آن دورى والدین بود.
البته خوب است والدین در این امر مواظب باشند و دخترشان را به تزویج کسى که در جاى دور زندگى مىکند در نیاورند.
آن خانم مىگوید: مریض شدم و تب به شدت مرا فرا گرفت،
در همان حال، در حالت بیدارى حضرت زهرا-علیها السلام- را دیدم، فرمود:
"شفاى تو به دست شوهرت مىباشد." و به من توصیه فرمود که با او خوش رفتار باشم.
شوهرم از راه رسید و عباى خود را روى من انداخت، و من بلافاصله شفا یافتم
و به حرم حضرت امیر-علیه السلام- مشرف شدم و به آن حضرت اصرار کردم که یا مرگ مرا برساند یا والدین مرا.
از حرم بیرون آمدم و دیدم که حضرت امیر-علیه السلام- درست از جهت مقابل من وارد صحن مىشود،
تغییر مسیر دادم و به جهت دیگر حرکت کردم تا با حضرت مواجه نگردم،
دیدم به سوى من تغییر مسیر دادند تا این که به خدمت ایشان رسیدم.
فرمود: "خانم ما به تو نظر داریم، با شوهر خود خوب رفتار کن،
برو در سرداب منزل با ذغال تا چهل روز روى دیوار علامت بگذار روز چهلم والدینات مىآیند،
هم چنین براى برآورده شدن حوایج خود بالاى بام برو و چند صلوات بفرست، درست مىشود.
" وى مىگوید: من این کار را مىکردم، وقتى شوهرم گوشت و لوازم طبخ را مىآورد، همه را در دیگ مىریختم
و بالاى بام مىرفتم و چند صلوات مىفرستادم و مىآمدم و مىدیدم غذا پخته و طبقه بندى و چیده شده و خوش طعم و لذیذ آماده است!
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1،ص 53)
زمانى رودخانهى قم در اثر سیل طغیان کرده و آب تا لبهى پل "على خانى" رسیده بود،
به گونه اى که عدهاى از روى پل با آب رودخانه وضو مىساختند،
و لذا براى جلوگیرى از نفوذ آب، تمام فرشهاى مسجد امام را جمع نمودند.
مرحوم حاج شیخ روى پل رفت و مقدارى تربت(1) در دست گرفت
و چیزى بر آن خواند و در آب انداخت،
از همان وقت به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت، چند متر آب پایین رفت.
1. تربت مزار سید الشهدا-علیه السلام-
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1، ص 48)
زمانى توسط صاحب مفتاح الکرامة،(2) مقدارى غذا و چند اشرفى براى کسى مىفرستد.
او مىگوید: در عمرم چنین غذایى نخورده بودم.
روزى خادم سید-رحمه الله- به او گفت: خرجى تمام شده است.
سید-رحمه
الله- نامهاى به صورت برات و حواله به او داد و محلى را در پشت "صف"
آدرس داد که در بازارچهى آنجا دکان تاجرى است، برو از او بگیر.
خادم
رفت و دید و حواله را به او داد، و آن تاجر نیز با احترام مقدار زیادى
پول به خادم تقدیم کرد، و مانند گذشته مشغول هزینه کردن آن شد.
ولى
بعد از مدتى خادم به همان جا رفت تا تاجر و دکان او را پیدا کند، هر چه
گشت اثرى از آن محله و بازارچه و دکانها در پشت "صف" ندید، ولى پولى که از
آن تاجر گرفته بود همچنان باقى بود و آن را خرج مىکردند.
1. عارف و فقیه بزرگ محمد مهدى بن مرتضى طباطبایى نجفى(؟-1212)، صاحب تألیفات متعدد، از جمله رسالهى سیر و سلوک
2.
فقیه بزرگ، محمد جواد بن محمد حسینى شقراوى عاملى نجفى(؟-1226)، صاحب
تألیفات فقهى بسیار، از جمله: مفتاح الکرامة فى شرح قواعد العلامة
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص 19)
شخصى گفته است: هر وقت برای زیارت حضرت امام رضا-علیه السلام- به مشهد مشرف مىشوم(شاید در هر سال یک زیارت بیشتر نمىکرده است)
در هر بار در زیارت اول، با وجود ازدحام جمعیت، تا ضریح راه برایم باز مىشود، به ضریح نزدیک مىشوم و زیارت مىکنم،
و حضرت رضا-علیه السلام- خرجى راه و حتى مقدارى پول براى خرید سوغات را نیز به من مىدهند.
در خانهاى که ما(1) در مشهد بودیم نیز علویهاى بود که مىگفت:هر وقت که براى زیارت به حرم مىروم، براى من هم راه به سوى استلام(2) ضریح باز مىشود.
آیت
الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق در خانواده ای دیندار
و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود.
هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی
طعم تلخ یتیمی را چشید.
درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب مینماید، و آن اینکه:
پدر
آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می
افتد و حالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی
می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت: « با ایشان کاری نداشته
باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
تا اینکه با آن حالت خوابش می
برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما
بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می
رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد. چند سال پس از این ماجرا تصمیم به
ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از
یاد می برد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می
گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش
را « محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او
عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی
را « محمد تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از
دنیا می رود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام
می گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.
کربلایی
محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در
ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و
قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار
بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا عبدالله
الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس از نیم
قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.
باری آیت الله بهجت در کودکی
تحت تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت علیهم السلام به ویژه سید
الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از
انوار آن بار آمد. از همان کودکی از بازیهای کودکانه پرهیز می کرد و آثار
نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و
دانش در رفتارش جلوه گر.
منبع: کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب
به
گزارش سلامت نیوز به نقل از خبرگزاری رویترز، محققان علوم پزشکی اعلام
کردند، آن دسته از بیماران مذهبی که در مراحل نهایی سرطان قرار دارند بیشتر
از دیگر بیماران سرطانی به درمان های خطرناک و تهاجمی تن می دهند و آرامش
بیشتری دارند.
بررسی محققان نشان می دهد پزشکان، اغلب ترجیح می دهند در این زمینه با بیماران مذهبی همکاری کنند.
محققان
در بررسی خود دریافتند بیماران مذهبی، بیشتر از دیگر بیماران سرطانی،
تمایل دارند به دستگاه ونتیلاتور و تنفس مصنوعی متصل باشند و سختی ها را
برای درمان خود تحمل می کنند.
ارتباط
بین مذهبی بودن و انتخاب درمان های دشوار تا حدی است که بیماران مذهبی حتی
در مورد درمان های با نتایج احتمالی نیز مقاومت نمی کنند و به آنها تمایل
دارند.
دکتر آندرا فلپس و
همکارانش در موسسه تحقیقات سرطانی دانا فاربر در این بررسی اعلام کردند،
بیماران مذهبی از آن جهت درمان های سخت را می پذیرند که بر این باورند که
خداوند ، حفظ زندگی و جان آنان را توصیه کرده است.
/salamatnews.com
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی