ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مرحوم حاج آقا فخر می گفت :
یک روز ، من و یکی از دوستان به نام مرحوم آقای انشایی در خدمت آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم .
آقا
شیخ مرتضی ، تسبیحش را گم کرده بود و با نگاه و با کشیدن دستش به این طرف و
آن طرف ، به دنبال تسبیحش می گشت و به ما هم می گفت : شما این تسبیح مرا
ندیدید ؟
ما هم شروع به گشتن و پیدا کردن تسبیح ایشان در اتاق کردیم .
بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی با چشمانی اشک آلود و گلویی بغض کرده فرمود :
« ببینید این امر می تواند به این معنا باشد که مثلاً خداوند می خواهد به من بفرماید که
ای مرتضی ! یک عمر است که ما تو را نگه داشته ایم
و الا تو خودت تسبیحت را هم نمی توانی نگه داری ».
ماخذ: آقا شیخ مرتضای زاهد صفحه: 167- 168