ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ، از مردم پول می گرفت .
او را نزد متوکل آوردند، متوکل به او گفت : تو زن جوانی هستی ، از زمان پیامبر (ص) تا حال بیش از دویست سال می گذرد .
او
گفت : پیامبر (ص) دست بر سر من کشید و دعا کرد که خداوند جوانی مرا در هر
چهل سال به من باز گرداند، و من خود را آشکار ننموده بودم تا اینکه فقر و
تهیدستی باعث شد که خود را آشکار سازم .
متوکل ، بزرگان آل ابوطالب و آل عباس و قریش را طلبید و ماجرای ادعای آن زن را به آنها گفت .
جماعتی از آنها گفتند: زینب دختر فاطمه (س) در فلان سال و فلان ماه از دنیا رفت .
متوکل به زینب ادعائی گفت : در برابر روایت این جماعت چه می گوئی ؟
او گفت : اینها دروغ می گویند، زندگی من پوشیده و پراسرار است ، برای من زندگی و مرگ ، مفهوم ندارد .
متوکل ، به علمای حاضر گفت : آیا شما غیر از روایت ، دلیل قاطعی بر دروغگوئی این زن دارید؟
من از عباس (جدم ، عموی پیامبر) بیزار باشم اگر این زن را بدون دلیل قاطع ، مجازات کنم .
حاضران (که از همه جا دستشان کوتاه شده بود)، به یاد امام هادی علیه السلام افتادند و گفتند:
ابن الرضا(امام هادی) را در اینجا حاضر کن ، شاید او دارای دلیلی باشد که آن دلیل در نزد ما نیست .
ناچار، متوکل برای امام هادی (ع) پیام فرستاد، امام هادی (ع) حاضر شد، متوکل ادعای آن زن را به عرض حضرت رسانید، حضرت فرمود:
او دروغ می گوید، زیرا زینب (س) در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت
متوکل
گفت : این جمع حاضر نیز، چنین روایت کردند، ولی من سوگند یاد کرده ام که
بدون دلیل قاطعی که خودش تسلیم آن گردد، او را مجازات نکنم .
امام هادی (ع) فرمود:
این دلیل در نزد تو نیست ، بلکه در نزد من است که هم آن زن را و هم دیگران را وادار به تسلیم می کند.
متوکل گفت : آن دلیل چیست ؟
امام هادی (ع) فرمود:
گوشت فرزندان فاطمه (س) بر درندگان حرام است ، او را وارد این باغ وحش کن ، اگر او دختر فاطمه (س) باشد، آسیبی نمی بیند .
متوکل به زن گفت : تو چه می گوئی .
زن گفت : او (امام هادی) می خواهد مرا بکشد...
بعضی از دشمنان گفتند: چرا امام هادی (ع) به این و آن حواله می کند، اگر راست می گوید: خودش وارد باغ وحش گردد...
متوکل به امام هادی (ع) گفت : چرا تو این کار را نمی کنی ؟
امام فرمود: من حاضرم ، نردبانی بیاورید، نردبان آوردند،
آن
حضرت از پله های آن به پائین که باغ وحش بود رفت ، درندگان و شیرها به
حضور امام آمدند، دم خود را به عنوان تواضع تکان می دادند و سرشان را به
لباس امام می مالیدند، و امام دست بر سر آنها می کشید و سپس اشاره به آنها
کرد که به کنار بروند، همه آنها، به کنار رفتند و خاموش ایستادند.
متوکل از امام هادی (ع) معذرت خواهی کرد، و امام از باغ وحش بیرون آمد
آنگاه متوکل به آن زن گفت : اکنون نوبت تو است از این نردبان پائین برو.
فریاد زن بلند شد: شما را به خدا دست از من بردارید، من دروغ گفتم ، من بر اثر تهیدستی ، و پول جمع کردن ، چنین ادعائی را کردم .
متوکل دستور داد او را به جلو درندگان بیفکنند، مادرش واسطه شد و تقاضای بخشش کرد، متوکل او را بخشید.
و به نقل بعضی او را جلو درندگان انداخت ، و درندگان او را خوردند.
داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی
به نقل از سایت اندیشه قم
فروش تحقیق های دانش آموزی و دانشجویی با نازلترین قیمت
خرید آنلاین با استفاده از کلیه کارت های عضو شتاب
دریافت آنی تحقیق بلافاصله پس از پرداخت آنلاین
برای مشاهده تحقیق ها و پروژه ها به آدرس زیر مراجعه نمایید.
تمامی فایل های سایت مای کلاس روم دارای هدیه مجازی می باشد
http://www.myclassroom.ir/
با تشکر از اظهار لطفتون
منتظر پیشنهادات ارزشمندتان هستم.