ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزی پدرم میخواست نماز جماعت بخواند.
منهم جزء جماعت بودم ناگاه مردی به هیئت دهاتی وارد شد.
از صفوف عبور کرد تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنین از این که یک نفر دهاتی در صف اول ایستاده ناراحت شدند.
او اعتنایی نکرد و در رکعت دوم در حال قنوت، نمازش را فُرادا کرد و نمازش را به تنهایی به اتمام رساند. همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد.
چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض کردند او جواب نمیداد.
پدرم فرمود: چه خبر است؟
گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسجد آمد و در صف اول پشت سر شما اقتدا کرد. آنگاه وسط نماز قصد فُرادا کرده و پس از اتمام نماز، نشسته نان میخورد.
پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی؟
در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟
پدرم گفت که در حضور همه بگو؟
گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهرهمند شوم.
چون اقتدا کردم، دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید و در این حال واقع شدید که من پیر شدهام و از آمدن مسجد عاجز شدهام، الاغی لازم دارم پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خری را انتخاب کردید.
و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید.
من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام کردم این را بگفت و رفت.
پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت: این مرد بزرگی است او را بیاورید: من با او کار دارم.
مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید گردید، و دیگر دیده نشد.
به نقل از پایگاه اندیشه قم