صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.
صراط مستقیم

صراط مستقیم

هدف از ایجاد این وبلاگ، فراهم نمودن زمینه خوشبختی و سعادت برای تک تک افراد مشتاق معرفت می باشد.

وفای به عهد

1. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلی الله علیه و آله - : اِنَّ خِیارَ عِبادِ اللهِ اَلْمُوفُونَ المُطیبُونُ.

«نهج الفصاحه، ح 850»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود:

بهترین بندگانِ خداوند کسانی هستند که به وعده ها وفا کنند و بوی خوش به کار برند.

2. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : اَقْرَبُکمْ غَداً مِنّی فِی الْمَوْقِفِ اَصْدَقُکمْ لِلْحَدیثِ وَ اَدّاکمْ لِلأمانَةِ وَ اَوْفاکمْ بِالْعَهْدِ.

«أمالی شیخ طوسی، ج 1، ص 233»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: نزدیک ترین شما (مسلمانان) به من در روز قیامت، راستگوترین شما در سخن گفتن و اداءکننده ترین شما در امانت و با وفاترین شما در عهد و پیمان هاست.

3. قال الامام علی - علیه السلام - لِلْمالِک الأشْتَرِ: لا تَخْیِسَنَّ بِعَهْدِک وَ لا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّک فَاِنَّهُ لا یَجْتَرِئُ عَلَی اللهِ اِلا جاهِلٌ شَقِیٌّ.

«نهج البلاغه، نامه 53»

امام علی - علیه السلام - به مالک اشتر فرمود: عهد و پیمان خویش را مشکن و دشمنت را فریب مده، زیرا (پیمان شکنی دلیری کردن بر خداوند است) و بر خداوند کسی جرأت و دلیری نمی کند، مگر نادانِ بدبخت.

4. قال الامام علی - علیه السلام - : اَوفُوا بِعَهْدِ مَنْ عاهَدْتَمْ.

«امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 211»

امام علی - علیه السلام - فرمود: به عهد و پیمانی که با کسی بسته اید، وفا کنید.

5. عن ابی مالک قالَ: قُلْتُ لِعَلیّ بْنِ الحُسَین - علیهما السلام - :

اَخْبِرْنی بِجَمیعِ شَرایِعِ الدّینِ، قالَ - علیه السلام - : قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ.

«الخصال، ج 1، ص 127»

ابی مالک می گوید: به امام زین العابدین - علیه السلام - عرض کردم: جمیع دستورات دین را به من بفرمایید. امام - علیه السلام - فرمود: حق گویی و قضاوت عادلانه و وفای به عهد.

6. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلی الله علیه و آله - : مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الاخِرِ فَلْیَفِ اِذا وَعَدَ.

«الکافی، ج 2، ص 364»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: هر کس که به خداوند و روز قیامت ایمان دارد، باید به وعده ای که می دهد وفا کند.

7. قال الامام علی - علیه السلام - : اَلْوَفاءُ حِلْیَةُ الْعَقْلِ وَ عِنْوانُ النَّبْلِ.

«غرر الحکم، ح 5249»

امام علی - علیه السلام - فرمود: وفای به عهد زیور خردمندی و نشانه نجابت و فضیلت است.

8. قال الامام علی - علیه السلام - : اِنْ عَقَدْتَ بَیْنَک وَ بَیْنَ عَدُوٍّ لَک عُقْدَةً فَحُطْ عَهْدَک بِالْوَفاءِ. فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرائِضِ اللهِ شَیْءٌ النّاسُ اَشَدُّ عَلَیْهِ اِجْتِماعاً مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ.

«نهج البلاغه، نامه 53»

امام علی - علیه السلام - (خطاب به مالک اشتر) فرمود: ای مالک! هر گاه میان خود و دشمنت عهد و پیمانی بستی به آن وفادار باش. چرا که هیچ چیز از واجبات خدا همانند وفای به عهد نیست که مردم با تمامی اختلاف خواسته ها و پراکندگی اندیشه هایشان بر آن اتّفاق نظر داشته باشند و نزدشان بزرگ باشد.

9. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلی الله علیه و آله - :

ثَلاثٌ لَیسَ لاَحَدِ النّاسِ فیهِ رُخصَةٌ: بِرُّ الوالِدَینِ مُسلِماً کانَ اَو کافِراً. وَ الوَفاءُ بِالعَهدِ لِمُسلِمٍ اَو کافِرٍ وَ الاَمانَةُ اِلی مُسلِمٍ کانَ اَو کافِرٍ.

«نهج الفصاحه، ح 1264»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: سه چیز است که ترک آن برای هیچ کس جایز نیست:

1 - نیکی به پدر و مادر، خواه مسلمان باشند یا کافر.

2 - وفای به عهد، خواه طرف معاهده مسلمان باشد یا کافر.

3 - اداءِ امانت، خواه امانت دهنده مسلمان باشد یا کافر.

10. قال الامام علی - علیه السلام - : اِنَّ لاَهلِ الدّینِ عَلاماتٌ یُعرَفُونَ بِها: ... الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ.

«صفات الشیعه، ص 46»

امام علی - علیه السلام - فرمود:

به راستی که برای دینداران علامات و نشانه هایی است که بدانها شناخته می شوند: (یکی از آنان) وفای به عهد است.

11. قال الامام علی - علیه السلام - : اَلْوَفاءُ عُنْوانُ الصَّفاءِ.

«غرر الحکم، ح 9957»

امام علی - علیه السلام - فرمود: وفای به عهد، نشانه صفاء و پاک دلی است.

12. قال الامام علی - علیه السلام - : عِبادَ اللهِ! اِفْزَعُوا اِلی قیام دینِکمْ بِاِقامِ الصَّلاةِ لِوَقْتِها ... وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ خَوْفِ الْمَعادِ وَ اِعْطاءِ السّائِلِ وَ اِکرامِ الضَّعَفَةِ وَ تَعَلُّمِ الْقُرْآنِ وَ الْعَمَلِ بِهِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ.

«تحف العقول، ص 152»

امام علی - علیه السلام - فرمود: ای بندگان خدا! به وسیله اقامه نماز در وقت و دیدار خویشاوندان و ترس از روز رستاخیز و انفاق به مساکین و اکرام ضعفاء و آموختن قرآن و عمل به آن و راستگویی و وفای به عهد، در استواری دین خود کوشش نمایید.

13. قال الامام الصادق - علیه السلام - : اَلْمُؤْمِنُ اَخُو الْمُؤْمِنِ، عَیْنُهُ وَ دَلیلُهُ، لا یَخُونُهُ وَ لا یَظْلِمُهُ وَ لایَغُشُّهُ وَ لا یَعِدُ عِدَةً فَیُخْلِفَهُ.

«الکافی، ج2، ص 166»

امام صادق - علیه السلام - فرمود: مؤمن برادر مؤمن، چشم و راهنمای اوست و نسبت به برادر ایمانی خود، خیانت و ستم و حیله نمی کند و با او وعده و عهدی را نمی بندد که به آن عمل نکند.

14. قالَ الاِمامُ مُوسی الکاظم - علیه السلام - : اِذا وَعَدْتُمُ الصِّغارَ فَاَوْفُوا لَهُمْ، فَإنَّهُمْ یَرَوْنَ اَنَّکمْ اَنْتُمُ الَّذینَ تَرْزقُونَهُم.

«بحار الأنوار، ج 104، ص 73»

امام کاظم - علیه السلام - فرمود: هر گاه به کودکان وعده دادید، به آن وفا کنید چرا که آنان شما را روزی دهندة خود می دانند.

15. قال الامام علی - علیه السلام - : سَبَبُ الائْتِلافِ اَلْوَفاءُ.

«غرر الحکم، ح 9958»

امام علی - علیه السلام - فرمود: موجب دوستی و اتحاد، وفای به عهد و پیمان است.

16. قال الامام الصادق - علیه السلام - : اَلسُّرُورُ فی ثَلاثِ خِصالٍ: فی الْوَفاءِ وَ رَعایَةِ الْحُقُوقِ وَ النُّهُوضِ فِی النَّوائِبِ.

«تحف العقول، ص 239»

امام صادق - علیه السلام - فرمود: سرور و نشاط در سه خصلت است: در وفای به عهد و رعایت نمودن حقوق دیگران و همراهی کردن مسلمانان در پیشامدهای ناگوار.

17. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : تَقَبَّلُوا لی سِتَّ خِصالٍ اَتَقَبَّلُ لَکمُ الْجَنَّةَ: اِذا حَدَّثْتُمْ فَلا تَکذِبُوا وَ اِذا وَعَدْتُمْ فَلا تَخْلِفُوا وَ اِذا ائْتُمِنْتُمْ فَلا تَخُونُوا وَ غُضُّوا اَبْصارَکمْ وَ احْفَظُوا فُرُوجَکمْ وَ کفُّوا اَیْدِیَکمْ وَ اَلْسِنَتَکمْ.

«بحار الأنوار، ج 75، ص 97»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود:

ای مسلمانان! شش خصلت را برای من متعهد بشوید، من هم بهشت را برای شما متعهد می شوم:

1 - هنگامی که سخن می گویید، دروغ نگویید.

2 - هنگامی که وعده می دهید از آن تخلّف نورزید.

3 - هنگامی که مردم به شما اعتماد می کنند و امین قرار می دهند، خیانت نکنید.

4 - چشمان خود را (از حرام) بپوشانید.

5 - فروج خود را (از حرام) باز دارید.

6 - دست ها و زبان های خود را (از گفتار و کردار ناشایست) نگهدارید.

18. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : اَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فیهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ اِنْ کانَتْ فیهِ واحِدَةٌ مِنْهُنَّ کانَتْ فیهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفاقِ حَتّی یَدَعَها: مَنْ اِذا حَدَّثَ کذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخْلَفَ وَ اِذا عاهَدَ غَدِرَ وَ اِذا خاصَمَ فَجَرَ.

«الخصال، ج 1، ص 254»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: چهار خصلت است که اگر در کسی باشد، منافق است و اگر یکی از آنها در او باشد، صفتی از نفاق در دل او جای دارد، تا اینکه آن یک خصلت را هم ترک گوید:

1 - کسی که هر گاه سخن گوید، دروغ بگوید.

2 - هر گاه وعده دهد، از آن تخلّف نماید.

3 - هر گاه (در قبال کاری) متعهّد گردد، نیرنگ کند.

4 - و کسی که هر گاه با دیگری درافتد، ناسزا گوید.

19. عن الامام ابی جعفر - علیه السلام - قال:

اَرْبَعَةٌ اَسْرَعُ شَیْءٍ عُقُوبَةً: ... رَجُلٌ عاهَدْتَهُ عَلی اَمْرٍ فَمِنْ اَمْرِک الْوَفاءُ لَهُ وَ مِنْ اَمْرِهِ الْغَدْرُ بِک ... .

«بحار الأنوار، ج 75، ص 93»

امام باقر - علیه السلام - فرمود: چهار عمل است که اگر کسی مرتکب آنها شود، به زودی جزای آن را خواهد یافت: (یکی از آن اعمال این است که) شخصی که با او بر کاری پیمان بسته ای و تو به عهد خود وفا کنی و لیکن او در برابر، با تو نیرنگ نماید.

20. قال الامام علی - علیه السلام - لِلْمالِک ِالاَشْتَر:

وَ ِایّاک اَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبعَ مَوْعِدَک بِخُلْفِک، فَاِنَّ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَ النّاسِ.

«نهج البلاغه، نامه 53»

امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - به مالک اشتر فرمود: بپرهیز از اینکه به وعده ای که به زیردستان خود می دهی وفا نکنی، زیرا خلفِ وعده سببِ (برانگیخته شدنِ) غضب خدا و مردم می شود.

21. قالَ النَّبِیُّ - صلّی الله علیه و آله - : ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَکثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْک السُّنَّةِ وَ فِراقُ الْجَماعَةِ.

«الخصال، ج 1، ص 85»

رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - فرمود: سه چیز هلاک کنندة انسان است: پیمان شکنی و تخلّف از وعده ها. ترک نمودنِ سنّت پیامبر - صلّی الله علیه و آله -. دوری نمودن از اجتماع مسلمین.

22. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : اِنَّ الْغادِر َیَنْصِبُ لَهُ لِواءٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ، فَیُقالُ: اَلا هذِهِ غَدرَةُ فُلانِ ابْنِ فُلان.

«نهج الفصاحه، ح 659»

رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - فرمود: در روز قیامت برای پیمان شکن، پرچمی برافراشته می شود و گفته می شود: (ای مردم) آگاه باشید که این پیمان شکن، فلانی پسر فلانی است.

23. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : ثَلاثٌ مَنْ کنَّ فیهِ فَهِیَ راجِعَةٌ عَلی صاحِبِها: ... النَّکثُ.

«نهج الفصاحه، ح 1281»

رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - فرمود: سه خصلت است که در هر کس باشد (نتایج آن) به صاحبش باز می گردد: (یکی از آنان) پیمان شکنی است.

24. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : خَمْسٌ بِخَمْسٍ: ما نَقَضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ اِلا سَلَّطَ عَلَیْهِمْ عَدُوُّهُمْ ... .

«نهج الفصاحه، ح 1457»

رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - فرمود: پنج چیز در برابر پنج چیز دیگر است: (یکی از آنان این است که) هیچ گروه و ملّتی پیمان و عهدهای خود را نشکست، مگر آنکه دشمنانشان بر آن تسلّط یافتند.

25. قال الامام الصادق - علیه السلام - : عِدَةُ الْمُؤْمِنِ اَخاهُ نَذْرٌ لا کفّارةَ لَهُ فَمَنْ اَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللهِ بَدَأ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ.

«الکافی، ج 2، ص 363»

امام صادق - علیه السلام - فرمود: وعده مؤمن به برادرِ دینی خود نذری است که کفّاره ندارد (به کفّاره دادن جبران نمی شود)، پس کسی که خلف وعده نکند، در واقع به مخالفت با خداوند برخاسته و خود را در معرض غضب و خشم الهی قرار داده است.

26. قال الامام الصادق - علیه السلام - : لاتَعِدَنَّ اَخاک وَعْداً لَیْسَ فی یَدِک وَفاؤُهُ.

«بحار الأنوار، ج 78، ص 250»

امام صادق - علیه السلام - فرمود: به برادر دینی خود وعده ای مده که وفای آن در اختیار تو نیست.

27. عَنْ اَبی عَبْدِاللهِ - علیه السلام - قالَ: کانَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - واعَدَ رَجُلاً اِلَی الصَّخْرَةِ فَقالَ: اَنَا لَک هُنا حَتّی تََأتی، قالَ - علیه السلام - : فَاشْتَدَّتِ الشَّمْسُ عَلَیْهِ فَقالَ لَهُ اَصْحابُهُ: یا رَسُولَ اللهِ! لَوْ اَنَّک تَحَوَّلْتَ اِلَی الظِّلِّ ... .

«سنن النبی - صلی الله علیه و آله -، ص 65»

امام صادق - علیه السلام - فرمود: رسول خدا - صلی الله علیه و آله - با مردی در کنار سنگی بزرگ قرار گذاشت که در انتظار آمدنش بماند تا او باز گردد. امام - علیه السلام - ادامه داد: تابش و گرمای آفتاب بر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در آن مکان شدت یافت، یارانِ حضرت به ایشان عرض کردند: ای رسول خدا! چه اشکالی دارد که شما به سایه بروید؟ (و در آنجا به انتظار بایستید؟) رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: من با او در این مکان وعده گذارده ام.

28. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - : اَلْعدة دَیْنٌ، وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ اَخْلَفَ، وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ اَخْلَفَ، وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ اَخْلَفَ.

«کنز العمال، ح 6865»

رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - فرمود: وعده، حقِّ واجبی است (بر گردن انسان)، وای بر کسی که وعده دهد، سپس خلف وعده کند، وای بر کسی که وعده دهد، سپس خلف وعده کند، وای بر کسی که وعده دهد، سپس خلف وعده کند.

29. قالَ رَسُولُ اللهِ - صلّی الله علیه و آله - :

لَیْسَ الْخُلْفُ اَنْ یَعِدَ الرَّجُلُ وَ مِنْ نِیَّتِهِ اَنْ یَفِیَ وَ لکنَّ الْخُلْفَ اَنْ یَعِدَ الرَّجُلُ وَ مِنْ نیَّتِهِ اَنْ لا یَفِیَ.

«کنز العمال، ح 6871»

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: خلف وعده آن نیست که شخصی وعده دهد و وفا به آن را در نظر داشته باشد و لیکن خلف وعده آن است که شخصی وعده دهد و در نظر داشته باشد که بدان وفا نکند.

به نقل از سایت تبیان

فاطمیه گذشت،اما معرفت فاطمی را از یاد نبریم.2

2- تقسیم کار در خانه:

یکی از عوامل شادابی و تکامل خانواده تعیین حدود مسؤولیت افراد در خانواده است.

رسول خدا در اولین شب ازدواج علی (ع) و زهرا (س) کارهای آنان را به این شکل تقسیم نمود:

خمیر کردن آرد و پختن نان و تمیز کردن و جارو زدن خانه به عهده فاطمه (س) باشد و کارهای بیرون منزل از قبیل جمع آوری هیزم و مواد غذایی را علی (ع) انجام دهد.

پس از آن بود که  حضرت زهرا (س) فرمود:

جز خدا کسی نمی داند که از این تقسیم کار تا چه اندازه خوشحال شدم، زیرا رسول خدا (ص) مرا از انجام کارهایی که مربوط به مردان است،‌ بازداشت.

 3- فرمان پذیری و رعایت حق مدیریت شوهر در خانه:

البیت بیتک و المره زوجتک إفعل ما تشاء

علی جان! خانه، خانه توست و من همسر تو هستم، هر آنچه می خواهی انجام بده.

این پاسخ زهرای اطهر در جواب درخواست علی (علیه السلام) برای ورود عمر و ابوبکر به خانه و پس از ماجرای به آتش کشیدن در منزل و مصدوم شدن حضرت زهرا (س) است.

4- آرایش و زینت برای همسر

رسیدگی به وضع ظاهری به خاطر همسر از اصول زندگی یک زن و مرد مسلمان است و در زندگی علی (ع) و زهرا (س) نیز این اصل خود ر به خوبی نشان می دهد. نقل است پیامبر برای شب عروسی حضرت زهرا (س) دستور داد عطرهایی خوشبو تهیه کنند و زهرا (س) نیز در داخل خانه دائماً معطر بودند.

5- یاری رساندن به همسر

یا رسول الله هر دو دستم به علت آرد کردن گندم با آسیای دستی ورم کرده،‌زخم شده است.

دیشب را تا صبح به آرد کردن گندم مشغول بودم و علی نیز فرزندانم حسن وحسین را نگهداری می کرد.

و همین همراهی و دلجویی علی (ع) بود که زهرا (س) را در تحمل مصائب و مشکلات کارهای خانه یاری کرده و حتی تحمل زخم دست را هم بر او آسان می کرد. در آن سو هم هنگامی که علی (ع) از جهاد و جبهه جنگ برمی گشت، فاطمه (س) استقبال گرمی از او می کرد، شمشیر او را گرفته و می شست. در تمام فعالیتهای علی (ع) او را همراهی می کرد و نسبت به مسائل او و جامعه حساسیت نشان می داد و به این شکل با همراهی ، همفکری و رغبتی که در خود نشان می داد خستگیها و مرارتهای بیرون را از جسم و روح او دور می کرد.

به نقل از سایت امام علی(ع)(http://www.emamali.net)

فاطمیه گذشت،اما معرفت فاطمی را از یاد نبریم.3

6- حاکمیت روح عاطفی و نگاههای محبت آمیز در خانه

شیرین ترین اوقات زندگی ، لحظاتی است که انسان چشم به معشوق خود می دوزد و او را می نگرد و عاشقانه با او صحبت می کند و نهایت عشق و عاطفه خود را در کلام و نگاه ابراز می دارد.

زندگانی علی (ع) و زهرا (س) پر است از این لحظات عاشقانه و شیرین.

علی (ع) می گوید:

((دائماً به او می نگریستم و از دلم غم و اندوه ها برطرف می شد.))

و فاطمه (س) خطاب به همسرش می گوید:

علی جان ! جانم فدای تو ! جان و روح من سپر بلای جان تو ! یا اباالحسن همواره با تو خواهم بود. چه در خیر و نیکی به سر ببری، چه در سختی ها و بلاها گرفتار شوی، همواره با تو خواهم بود.

و چه نیکو کلام خود را به اثبات رسانید و جان خویش را در طبق اخلاص نهاد و فدایی علی (ع) شد.

7- اهمیت دادن به تفریح، مزاح و شادی در روابط

اگر چه خانه علی و زهرا، کانون ساده زیستی،‌ زهد، ایثار، انفاق، جهاد، سیاست،‌ اندیشه، شجاعت و هزاران فضیلت دیگر بود و اگر چه آنها مظلوم ترین انسانهای عالم هستند و عمری پررنج و مصیبت داشتند !‌و لیکن زندگی آنان خالی از لحظات شیرین و دلپسند تفریح و شادی هم نبود.

چرا که علی (ع) و زهرا (س) هم انسانند و انسان هم به شادی و تفریح احتیاج دارد،‌اما از آنجا که علی و زهار در بالاترین مراتب انسانیت قرار دارند، تفریح و شادیشان هم متناسب با روح متکاملشان و به دور از هر گونه، افراط و تفریط است.

مروری بر چند نمونه زیبا از زندگی سراسر زیبای این بزرگواران مؤید مطالب فوق است :

- در شب عروسی شان، اگر چه زنان دف می زنند و سرودهای شاد می خوانند، اما فضای مجلس خالی از تکبیر و سرودهای معنوی هم نیست.

- در صحنه ای دیگر زهرا (س) را مشاهده می کنیم که در حضور علی (ع) با فرزندش حسین مشغول بازی کردن است و به او می فرماید :

انت شبیها بأبی                     لست شبیها بعلی

تو به پدر من پیامبر شبیهی و به پدرت علی شباهتی نداری

و این موجب خنده و تبسم حضرت علی (ع) می شود.

- در جای دیگری علی (ع) و زهرا (س) را مشاهده می کنیم که به اتفاق به صحرا رفته اند و به هنگام خوردن خرما و در قالب گفتگو و مفاخره ای شنیدنی، تفریحی شیرین و دلپسند دارند.

علی (ع) می فرماید: ای فاطمه ! رسول خدا ، مرا بیشتر از تو دوست می دارد.

و حضرت زهرا (س) پاسخ می گوید: از سخن تو تعجب می کنم ! آیا می شود پیامبر اکرم (ص) تو را بیش از من دوست داشته باشند، در حالیکه من میوه دل او و عضوی از پیکرش و شاخه ای از شاخسارش می باشم و غیر از من فرزندی ندارد.

پس از آن به نزد پیامبر رفتند و صحبتشان را در حضور پیامبر ادامه دادند، ابتدا فاطمه (س) پیش دستی کرده و عرض کرد:

ای رسول خدا ! کدام یک از ما دو نفر نزد تو محبوب تریم، من یا علی؟ رسول خدا (ص) فرمود:

تو به من محبوب تری و علی از تو برای من عزیزتر است !

و پس از آن باز هم علی (ع) است و زهرا (س) و مفاخره ای شیرین و شنیدنی :

علی (ع)   : آیا من به تو نگفتم که فرزند فاطمه باتقوایم؟

زهرا (س)  : من نیز دختر خدیجه کبرایم

علی (ع)  : من فخر کائناتم

زهرا (س)  : من دختر کسی هستم که نزد خدا آنچنان گرامی شد که گویی به فاصله دو کمان یا نزدیکتر نسبت به پرودگارش قرار گرفت.

علی (ع)  : خدمتگزارم جبرئیل است.

زهرا (س)  : خطبه ام را در آسمان، راحیل خوانده است و خدمتگرارانم گروههای فرشتگان یکی پس از دیگری هستند.

علی (ع)  : من در جایگاهی رفیع و بلند زاده شدم.

زهرا (س)  : من هم در مقام والا و بلند مرتبه به ازدواج و همسری تو در آمدم...

علی (ع)  : شیعیان من از دانشم می نگارند.

زهرا (س)  : ظرف دانش شیعیان من نیز از دریای علمم لبریز می شود.

علی (ع)  : من کسی هستم که خداوند اسم مرا از اسم خود مشتق ساخته، او عالی است و من علی.

زهرا (س)  : من نیز چنین ام، او فاطر است و من فاطمه.

و زندگی کوتاه علی (ع) و زهرا (س) پر است از این قطعات تاریخی و صحنه های زیبا و شنیدنی که نشانگر با نشاط و زیبا بودن زندگی ایشان است علیرغم تمام مشکلات و گرفتاریهای آنان.

به نقل از سایت امام علی(ع)(http://www.emamali.net)

فاطمیه گذشت،اما معرفت فاطمی را از یاد نبریم.

همسرداری در خانه علی علیه السلام

از آنجا که همسرداری امری است دو جانبه، در این بخش به جای همسرداری علی (ع) ، عنوان همسرداری در خانه علی (ع) انتخاب گردید لذا به چند اصل از اصول حاکم در همسرداری خانه علی (ع) و فاطمه زهرا (س) اشاره می گردد:

1- پرهیز از خواسته های مادی و تلاش در جهت جلب رضایت همسر:

- فاطمه جان! آیا غذایی داری تا از گرسنگی بیرون آیم؟

- دو روز است که در منزل غذای کافی نداریم آنچه بود به شما و فرزندانم حسن و حسین دادم و خود از غذای اندک موجود استفاده نکردیم.

- فاطمه جان ! چرا به من اطلاع ندادی تا به دنبال تهیه غذا بروم؟

حضرت زهرای اطهر، نگاه نجیبش را بر زمین انداخت و فرمود:

یا ابا الحسن ! انی لا ستحیی من الهی ان اکلف نفسک ما لا تقدر علیه

ای اباالحسن! من از خدایم شرم دارم که از تو چیزی درخواست نمایم که مقدورت نباشد.

و اینگونه خانه علی و زهرا، کانون مودت و محبت و رحمت می شود، و علیرغم وجود همه مشکلات و سختیها و مصائب که در زندگی مشترک علی (ع) و زهرا (س) بیش از هر خانه دیگر وجود داشت، به اعتراف خود امیرالمؤمنان نگاه به چهره همسر کردن باعث زدوده شدن هرگونه غم و اندوه می گردد:

((سوگند به خدا، من زهرا (س) را تا آن هنگام که خداوند او را به سوی خود برد، خشمگین و مجبور به کاری ننمودم، او نیز مرا خشمگین نکرد و هیچگاه موجب ناخشنودیمن نشد... من هر گاه به چهره زهرا (س) نگاه می کردم هرگونه غم و اندوه از من برطرف می شد...))

آری این خانه، خانه ای است که از مظاهر رفاه مادی در آن هیچ یافت نمی کنی و لیکن همجواری با همسر و شریک زندگی را مایه آرامش می یابی.

به نقل از سایت امام علی(ع)(http://www.emamali.net)

چقدر خود را حاضر جواب می دانید؟

حاضر جوابی حضرت علی علیه السلام

یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیر مؤ منان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!

حضرت علی علیه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف کردیم نه درباره خودش.

اما شما (اجداد شما) یهودیان، پس از آن که به همراه موسی علیه السلام از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان گونه که بت پرستان معبودانی از بت دارند.

موسی علیه السلام در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید.(۱)


حاضر جوابی عقیل

روزی معاویه در مجلسی بود، که عقیل برادر حضرت علی علیه السلام نیز حضور داشت، به مردم گفت: آیا شما ابولهب را می شناسید؟ که خداوند سوره مسد را درباره او نازل کرده است؟ اهل شام گفتند: نه نمی شناسیم.

معاویه گفت: ابولهب عموی این شخص (اشاره به عقیل) است.

عقیل بی درنگ به مردم گفت: آیا شما زن ابولهب را که خداوند در قرآن در مورد او می فرماید: همسر او هیزم حمل می کرد و در گردنش ریسمانی از لیف خرما آویزان بود، می شناسید؟ مردم شام گفتند:نه.

عقیل گفت: این زن، عمه معاویه است، (زیرا نام او ام جمیل دختر حرب بن امیه، خواهر ابوسفیان بود) این پاسخ عقیل، معاویه را سر افکنده کرد و دیگر زبان بازی ننمود. (۲)

حاضر جوابی مدرس

آورده اند که، آیه الله شهید مدرس در حاضر جوابی بی نظیر بود؛ از جمله نوشته اند: در یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، به مدرس پیغام داد. خواهش می کنم که حضرت آیه الله این قدر پا روی دم من نگذارند. مدرس جواب می دهد: به فرمانفرما بگویید، حدود دم حضرت والا باید معلوم شود، زیرا من هر کجا پا می گذارم دم حضرت والاست. (۳)

حاضر جوابی داراب میرزا

مظفر الدین شاه قاجار از شاهزاده داراب میرزا، که ریش بلندی داشت، پرسید: آیا در زمان فتحعلی شاه به تو بیشتر خوش می گذشت یا در عهد سلطنت من؟

داراب میرزا گفت: قربان هیچکدام! برای این که در زمان فتحعلی شاه ریش دار می پسندیدند و من آن وقت بی ریش بودم و در زمان شما بی ریش می پسندند و من ریش به این بلندی دارم. (۴)

حاضر جوابی فقیر در برابر توانگر

شخص فقیری وارد مجلسی شد و نزدیک توانگری نشست. توانگر که از نشستن او در نزدیکش ناراحت شده بود با ترش رویی خطاب به فقیر گفت: میان تو و خر چقدر فرق است؟ فقیر فورا گفت: یک وجب (اشاره به آن که فاصله اش با توانگر بیش از یک وجب نبود) توانگر از این جواب سکوت کرد و سر افکنده شد. (۵)

حاضر جوابی طفل

یکی از حکما از طفلی پرسید: اگر به من بگویی که خدا کجا است، یک عدد پرتقال به تو می دهم. آن پسر در جواب گفت: من دو عدد پرتقال به شما می دهم، که بگویی خدا کجا نیست. (۶)

حاضر جوابی حسن بن فضل

در مجلس یکی از خلفا جمعی از دانشمندان حضور داشتند، که حسن بن فضل وارد شد؛ همین که خواست شروع به سخن گفتن نماید، خلیفه وی را مورد عتاب قرار داد و گفت: ای بچه! تا بزرگ تر از تو در مجلس می باشد تو حرف مزن. فورا حسن بن فضل در جواب گفت: ای خلیفه، نه من از هدهد کوچک ترم و نه شما از حضرت سلیمان بزرگ ترید. مگر هدهد نبود که به سلیمان گفت: «احطت بما لم تحط: پی برده ام به چیزی که تو به آن پی نبرده ای!»(۷)

حاضر جوابی توسن خان

روزی فتحعلی شاه به توسن خان ترکمن گفت: روزی که ریش تقسیم می کردند، تو کجا بودی که سهمت را بگیری. فورا توسن خان در جواب گفت: قربان در آن وقت به طلب عقل رفته بودم. (۸)

حاضر جوابی شاگرد

معلم کمونیستی در سر کلاس درس، به بچه ها گفت: بچه ها مرا می بینید؟ همه گفتند: بلی، دوباره سؤ ال کرد: این میز و تابلو و... را می بینید؟ همه در پاسخ گفتند: بلی، معلم ادامه داد، حال بچه ها خدا را می بینید؟ گفتند: خیر. معلم گفت: پس حالا نتیجه می گیریم که خدایی وجود ندارد!

فورا یکی از شاگردان گفت: بچه ها شما تابلو را می بینید؟ گفتند: بلی، شاگرد دوباره سؤ ال کرد: بچه ها آقا معلم را می بینید؟ گفتند: بلی، شاگرد گفت: اما آخرین سؤ ال بچه ها عقل آقا معلم را هم می بینید؟ گفتند: خیر، شاگرد گفت: پس حالا که عقل معلم را نمی بینیم، نتیجه می گیریم که آقا معلم عقل ندارد!

حاضر جوابی کودک

روزی ابوحنیفه از محلی می گذشت، دید طفلی از جای گل آلودی راه می رود. او را صدا زد و گفت: بچه جان مواظب باش نلغزی، طفل بی درنگ در جواب گفت: لغزش من سهل است. تو مواظب خودت باش که نلغزی چون از لغزش تو پیروانت هم می لغزند. ابو حنیفه از هوش و زکاوت آن طفل تعجب کرد! (۹)

حاضر جوابی مؤمن طاق

پس از شهادت امام صادق علیه السلام، یکی از مخالفان آن حضرت به مؤمن طاق که از شاگردان آن حضرت بود، به عنوان طعنه گفت: امام تو از دنیا رفت. مؤمن طاق فورا در پاسخ گفت: اما پیشوای تو (شیطان) تا قیامت زنده است. (۱۰)

حاضر جوابی سبط بن جوزی

سبط بن جوزی مدت مدیدی در میان شیعه و سنی زندگی می کرد. هر کدام از طرفداران دو مذهب شیعه و سنی او را به خود نسبت می دادند. روزی برای روشن شدن این که او شیعه است یا سنی؟ در میان جمعی از او سؤال کردند، علی علیه السلام افضل است یا ابابکر؟ فورا گفت: «من کانت بنته فی بیته: کسی که دخترش در خانه اوست.»

کسی از پاسخ او نفهمید که او واقعا شیعه است یا سنی. زیرا هم دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه علی علیه السلام بوده و هم دختر ابوبکر در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله.

باز در مجلسی دیگر از او سؤ ال کردند که خلفای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چند نفر بودند؟

او با حالت عصبانیت جواب داد: چند بار بگویم؟! چهارتا، چهارتا، چهارتا. باز معلوم نشد او سنی است یا شیعه، چون سه بار تکرار کرده بود شیعیان فکر کردند که او با این تعبیر مقصودش خلفای دوازده گانه است که سه چهار تا می شود دوازده تا. و اهل سنت هم فکر کردند، او سنی است و چند بار تاکید کرده که خلفای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چهارتا هستند. (۱۱)

حاضر جوابی بهلول

روزی وزیر دربار هارون الرشید به بهلول گفت: خوش به حال تو، زیرا خلیفه، تو را رئیس خوک ها و گرگ ها نموده است!

بهلول بی درنگ گفت: اکنون که تو از این مطلب آگاه شدی، اینک از طاعت و فرمان من خارج مشو. (۱۲)

آیه الله حکیم و بن باز

مرحوم آیه الله العظمی سید محسن حکیم قدس سره که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بود، در سفری که به عربستان داشت، در جلسه ای با بن باز مفتی آن روز آن کشور (که نابینا بود) مواجه شد.

بن باز، ظاهرا به دیدن آقای حکیم رفته بود ولی در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابیگری خود را مطرح نماید.

در این جلسه، بن باز، از آیه الله حکیم پرسید: شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمی کنید؟ آیه الله حکیم در جواب گفتند: این دیدار جای چنین صحبت هایی نیست، بگذارید به احوال پرسی برگزار شود. بن باز، سماجت کرده و خواستار دریافت جواب شد. آیه الله حکیم، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنیم و همان را معیار عمل به آن قرار دهیم، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت! بن باز، با تعجب پرسید چرا؟ آیه الله حکیم گفتند: چون قرآن می فرماید:  «و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلا: کسی که در این جهان از دیدن چهره حق نابینا باشد، در جهان آخرت هم نابینا و گمراه تر خواهد بود.»(۱۳) و شما که از دو چشم نابینا هستید، طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمره گمراهان که اهل جهنم اند، قرار بگیرید. بنابراین ظاهر بسیاری از آیات قرآن مقصود نیست!(14)

 

پی نوشت ها:

__________________________________________________________________________________

1. داستان ها و پندها، ص 137.
2. همان، ج 9، ص 88.
3. گلشن لطایف، ص 311.
4. کشکول طبسی، ج 1، ص 131.
5. همان.
6. کشکول مختار، ص 121.
7. مستطرف، ج 1، ص 45.
8. کشکول طبسی ، ج 1، ص 138.
9. انیس الادباء، ص 96.
10. کشکول طبسی، ج 1، ص 147.
11. مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 438.
12. صد و یک مناظره جالب و خواندنی، محمدی اشتهاردی.
13. سوره اسراء، آیه 72.
14. روزنامه جمهوری اسلامی، 3/

به نقل از پایگاه حوزه

چه درسی از کلاغ می توان گرفت؟!!

کلاغ یکی از باهوش ترین پرندگان است زیرا بزرگ ترین مغز را در بین پرندگان دارد.

رفتار کلاغ نشان از باهوش بودن و به کار بردن فکر در این پرنده دارد.

برای مثال کلاغ دانه هایی را که دارد در زیر خاک ذخیره می کند. این پرنده گاه انباری می سازد ولی دانه های خود را در آنجا پنهان نمی کند بلکه احتمالاً برای گمراه کردن سایرین این عمل را انجام می دهد.

خداوند متعال در قرآن به کلاغ اشاره نموده است. در سوره مائده آیه ۳۱  می فرماید:

«فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ؛  پس خدا زاغی را برانگیخت که زمین را می‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند[قابیل] گفت وای بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از[زمره] پشیمانان گردید.»

بسیاری از حیوانات به طور غریزی دارای یک معلوماتی هستند که بشر در طول تاریخ از آنها الهام گرفته ودر مسیر زندگی به کار بسته است.

ماجرایی که در قرآن بیان شده از این قرار است که بعد از کشته شدن هابیل به دست قابیل، خداوند کلاغی را مأمور می سازد تا چگونگی دفن جسد را به قابیل بیاموزد.

به این گونه از زمان حضرت آدم خداوند به وسیله کلاغ به انسان یاد داده که مرده بایستی درزیر خاک دفن شود زیرا دچار گندیدگی شده و متعفن می شود وسپس در طول زمان علم ثابت کرد که در اثر تجزیه شدن، در هوا پراکنده شده و تولید بیماری می کند .

از امام رضا علیه السلام هم به نقل از پدران بزرگوارشان از علی علیه السلام، نقل شده است که فرمودند پیامبر فرموده است: «تعلموا من الغراب خصالا ثلاثة استتاره بالسفاد و بکوره فی طلب الرزق و حذره»

از کلاغ سه خصلت را یاد بگیرید:

1. در هنگام نزدیکی با جفتش پنهان می شود.

2. در طلب روزی سحر خیز است.

3. از دشمن بر حذر است.[1]

 پی نوشت:

[1] . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 257.

به نقل از پایگاه حوزه

فقط برای تعجب کردن بخوانید!!!

ﭼﻘﺪر عجیب است ﮐﻪ چند ده دقیقه ﺧﻠﻮت ﮐﺮدن ﺑﺎ ﺧﺪا ﻃﻮﻻﻧﯽ و ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎﺳﺖ، وﻟﯽ 90 دﻗﯿﻘﻪ ﺑﺎزی ﯾﮏ ﺗﯿﻢ ﻓﻮﺗﺒﺎل و یا دو ﺳﺎﻋﺖ ﻓﯿﻠﻢ دﯾﺪن ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ  ﻣﯽ ﮔﺬرد!

و عجیب تر اینکه ﺻﺪ ﻫﺰار ﺗﻮﻣــﺎن ﮐﻤﮏ در راه ﺧﺪا ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺴــﯿﺎر هنگفتی است، اﻣﺎ وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤان ﻣﻘﺪار ﭘﻮل ﺑﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ روﯾﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ می آید!

و باز ﭼﻘﺪر عجیب است ﮐﻪ وﻗﺘﯽ ﻣﺴــﺎﺑﻘﻪ ورزﺷــﯽ ﺗﯿــﻢ ﻣﺤﺒﻮبمان ﺑﻪ وﻗﺖ اﺿﺎﻓــﯽ ﻣﯽ کشد، ﻟﺬت ﻣﯽ ﺑﺮﯾــﻢ و از ﻫﯿﺠــﺎن در ﭘﻮﺳــﺖ ﺧﻮد ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﯿﻢ، اﻣﺎ وﻗﺘﯽ ﻣﺮاﺳــﻢ دﻋﺎ و ﻧﯿﺎﯾﺶ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﯽ شود، ﺷــﮑﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ و آزرده ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽ شویم!

و عجیب است ﮐﻪ ﺧﻮاندن ﯾﮏ ﺻﻔﺤﻪ و ﯾﺎ ﺑﺨﺸــﯽ از ﮐﺘﺎب آﺳﻤﺎﻧﯽ سخت است، اﻣﺎ ﺧﻮاﻧﺪن ﺻﺪ ﺳﻄﺮ از ﭘﺮﻓﺮوﺷﺘﺮﯾﻦ ﮐﺘﺎب رﻣﺎن دﻧﯿﺎ آسان!

و ﭼﻘﺪر تعجب آور است ﮐﻪ ﺷــﺎﯾﻌﺎت روزﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ و ﻣﺠــﻼت را ﺑﻪ راﺣﺘﯽ ﺑﺎور ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، اﻣﺎ ﺳﺨﻨﺎن ﺧﺪا را ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺎور ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!

و دست آخر اینکه بسیار عجیب است ﮐﻪ خیلی از ﻣﺮدم ﻣﯽ ﺧﻮاهند ﺑﺪون اﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﭼﯿﺰی اﻋﺘﻘﺎد ﭘﯿﺪا ﮐﻨﻨﺪ و ﯾﺎ ﮐﺎری در راه ﺧﺪا اﻧﺠﺎم ﺑﺪهند ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮوند!

به نقل از پایگاه حوزه با تصرف

ما به خاطر نماز اسیر شده ایم!!!

یکی از اسراء نمازش که تمام شد، سربازش عراقی صدایش کرد و گفت :

- شماها از نماز خواندن خسته نمی شوید؟

همیشه می بینم چند نفر در حال نماز هستید، حتی شبها و نیمه شبها، شما خواب ندارید؟

آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقی کرد و جواب داد: - ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم .

نماز همه چیز ماست . نماز نور چشم ماست.


به نقل از پایگاه اندیشه قم

اگر جانم را از دست میدادم نماز را رها نمی کردم!!

در یکی از جنگ‌ها که پیامبر همراه لشکر بودند، در شبی که پاسبانی لشکر اسلام بر عهده‌ی عباد بن بُشر و عمّار یاسر بود، نصف اول شب نصیبِ،‌عباد گردید و نصف دوم نصیب عمار.

پس عمار خوابید و تنها بُشر بیدار بود و مشغول نماز گردید.

در آن حال یکی از کفار به قصد شبیخون زدن به لشکر اسلام برآمد به خیال اینکه پاسبانی نیست و همه خوابند از دور عباد را دید ایستاده و تشخیص نمی‌داد که انسانست یا حیوان یا درخت برای اینکه از طرف او نیز مطمئن شود تیری به سویش انداخت.

تیر بر پیکر عباد نشست و او اَبداً اعتنایی نکرد، تیر دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین نمود باز حرکت نکرد تیر سوم زد پس نماز را کوتاه نمود و تمام کرد و عمار را بیدار نمود عمار دید سه تیر بر بدن عباد نشسته و او را غرق در خون کرده.

گفت: چرا در تیر اول مرا بیدار نکردی؟

عباد گفت: مشغول خواندن سوره‌ی کهف در نماز بودم و میل نداشتم آن را ناتمام بگذارم.

و اگر نمی‌ترسیدم که دشمن بر سرم برسد و صدمه‌ای به پیغمبر برساند.

و کوتاهی در این نگهبانی که به من واگذار شده کرده باشم. هرگز نماز را کوتاه نمی‌کردم اگر چه جانم را از دست می‌دادم.

سفینة البحار، ج2

به نقل از پایگاه اندیشه قم

چرا ما در حال نماز...!!؟

سید هاشم امام جماعت مسجد «سردوزک» بعد از نماز منبر رفتند.

در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزی پدرم می‌خواست نماز جماعت بخواند.

منهم جزء ‌جماعت بودم ناگاه مردی به هیئت دهاتی وارد شد.

از صفوف عبور کرد تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنین از این که یک نفر دهاتی در صف اول ایستاده ناراحت شدند.

او اعتنایی نکرد و در رکعت دوم در حال قنوت، نمازش را فُرادا کرد و نمازش را به تنهایی به اتمام رساند. همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد.

چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض کردند او جواب نمی‌داد.

پدرم فرمود: چه خبر است؟

گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسجد آمد و در صف اول پشت سر شما اقتدا کرد. آنگاه وسط نماز قصد فُرادا کرده و پس از اتمام نماز، نشسته نان می‌خورد.

پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی؟

در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟

پدرم گفت که در حضور همه بگو؟

گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره‌مند شوم.

چون اقتدا کردم، دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید و در این حال واقع شدید که من پیر شده‌ام و از آمدن مسجد عاجز شده‌ام، الاغی لازم دارم پس به میدان الاغ فروش‌ها رفتید و خری را انتخاب کردید.

و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید.

من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام کردم این را بگفت و رفت.

پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت: این مرد بزرگی است او را بیاورید: من با او کار دارم.

مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید گردید، و دیگر دیده نشد.

به نقل از پایگاه اندیشه قم

به نظرشما ارزش نماز چقدر است؟

شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد.

از قضاء استخاره بد آمد.

ولی اعتنا نکرد، و سفرش را که برای تجارت بود، آغاز کرد.

اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت، و سود بسیاری به دست آورد.

وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند، از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید.

امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد.

و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبحت قضا شده بود؟! اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضای تو نمی‌شد.

به نقل از پایگاه اندیشه قم

توصیفی زیبا از مرگ!!

امام موسی بن جعفر علیه السلام به بالین یکی از دوستانش آمد که در حال جان کندن بود، و حالش به گونه ای بود که به سؤ ال هیچکس پاسخ نمی داد.

حاضران خطاب به امام هفتم کرده و عرض کردند: ای پسر رسولخدا(ص ) دوست داریم حقیقت مرگ را شرح دهی و بفرمائی که این بیمار ما اکنون در چه حالیست ؟

امام فرمود: مرگ برای مؤمن ، وسیله تصفیه و پاکسازی است ، مؤمنان را از گناه می شوید، برای آنان آخرین ناراحتی است ، و کفاره آخرین گناهانشان است ، در حالی که کافران ، هنگام مرگ از حسناتشان جدا می شوند، و آخرین لذت خود را در دنیا می چشند (که پاداش کار خوب آنها که احیانا انجام داده اند می باشد).

و اما این شخص بیمار که در حال جان کندن است ، به کلی از گناهانش پاک شد و تصفیه گردید آنگونه که لباس چرکین را در آورده و لباس پاک می پوشد، او هم اکنون شایستگی آنرا دارد که در سرای همیشگی آخرت ، با ما اهلبیت ، محشور شود.

داستانها و پندها, ج6/ مصطفی زمانی وجدانی

به نقل از سایت اندیشه قم

میان ماه من تا ماه گردون...!!!

در کنار شهری خارکنی زندگی می‌کرد که فقر و فاقه او را به شدت محاصره کرده بود.

روزها در بیابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بی‌دریغ مشغول خارکنی بوده و پس از به دست آوردن مقداری خار، آن را به پشت خود بار نموده به شهر می‌آورد و به قیمت کمی می‌فروخت.

روزی در ضمن کار صدای دور شو، کور شو، شنید، جمعیتی را با آرایش فوق العاده در حرکت دید، برای تماشا به کناری ایستاده دختر زیبای امیر شهر به شکار می‌رفت، و آن دستگاه با عظمت از آن او بود.

در این حین چشم جوان خارکن به جمال خیره کننده‎ی او افتاد و به قول معروف دل و دین یکجا در برابر زیبایی خیره کننده او سودا کرد.

قافله عبور کرد و جوان ساعت‌ها در اندوه و حسرت می‌سوخت. توان کار کردن نداشت، لنگ لنگان به طرف شهر حرکت کرد.

به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شده، راه به جایی نداشت، میل داشت بدون هیچ شرطی، وسیله ازدواج با دختر شاه برایش فراهم شود.

دانشوری آگاه او را دید، از احوال درونش باخبر شد، تا می‌توانست او را نصیحت کرد ولی پند دانشور بی‌فایده بود و نصیحت او اثر نداشت و آنچه عاشق را آرام می‌کرد فقط رسیدن به محبوبش بود.

مرد دانشور آخر به او گفت:

«تو که از حسب و نسب و جاه و مال، شهرت و اعتبار و زیبائی بهره‌ای نداری و عشق خواسته تو از محالات است و اکنون که راه به بن‌بست رسیده، برای پیدا شدن چاره‌ی درد جز رفتن به مسجد و قرار گرفتن در سلک عابدین راهی نمی‌بینم. مشغول عبادت شو شاید از این راه به شهرت رسیده و گشایشی در کارت حاصل شود.»

خارکن فقیر پند دانشور را به کار بست،‌کوه و دشت و کار و کسب خویش را رها کرد و به مسجدی که نزدیک شهر بود و از صورت آن جز ویرانه‌ای باقی نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب نظر اهالی در آنجا پهن کرد.

کم‌کم کثرت عبادت و به خصوص نمازهای پی‌درپی، به تدریج او را در میان مردم مشهور کرد، آهسته آهسته ذکر خیرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن او به میان آمد.

آری سخن از عبادت و پاکی و رکوع و سجود او در میان مردم آنچنان شهرت گرفت که آوازه او به گوش شاه رسید و شاه با کمال اشتیاق قصد دیدار او کرد.

شاه روزی که از شکار باز می‌گشت، مسیرش به کلبه‌ی عابد افتاد برای دیدن او عزم خود را جزم کرد و بالاخره همراه با ندیمان، با کبکبه شاهی قدم در مسجد خراب گذاشت.

پادشاه در ضمن زیارت خارکن فقیر و دیدن وضع عبادت او، به ارادتش افزوده شد، شاه تصور می‌کرد به خدمت یکی از اولیاء بزرگ الهی رسیده، تنها کسی که خبر داشت این همه عبادت و آه و ناله قلابی و توخالی است خود خارکن بود.

در هر صورت پادشاه سر سخن را با آن جوان باز کرد و کلام را به مسأله ازدواج کشید، سپس با یک دنیا اشتیاق داستان دختر خود را مطرح کرده که ای عابد شب زنده‌دار، تو تمام سنت‌های اسلامی را رعایت کرده‌ای مگر یک سنت مهم و آن هم ازدواج است، می‌دانی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مساله ازدواج چه تأکید سختی داشت. من از تو می‌خواهم به اجرای این سنت مهم برخیزی و فراهم آوردن وسیله‌ی آن هم با من، علاوه بر این من میل دارم که تو را به دامادی خود بپذیرم، زیرا در سراپرده خود دختری دارم آراسته به کمالات و از لطف الهی از زیبایی خیره کننده‌ای هم برخوردار است، من از تو می‌خواهم به قبول پیشنهاد من تن در دهی، تا من آن پری‌روی را با تمام مخارج لازمه در اختیار تو قرار دهم!

جوان بعد از شنیدن سخنان شاه در یک دنیا حسرت فرو رفت و در جواب شاه سکوت کرده و شاه به تصور این که حجب و حیاء و زهد و عفت مانع از جواب اوست چیزی نگفت، از جوان عابد خداحافظی کرد و به کاخ خود رفت، ولی تمام شب در این فکر بود که چگونه زمینه‌ی ازدواج دخترش را با این مرد الهی فراهم کند.

صبح شد، شاه یکی از دانشوران را خواست و داستان عابد را با او در میان گذاشت و گفت به خاطر خدا و برای اینکه از قدم او زندگی من غرق برکت شود نزد او رو و وی را به این ازدواج و وصلت حاضر کن.

عالم آمد و پس از گفتگوی بسیار و اقامه و دلیل و برهان و خواندن آیه و خبر، ‌جوان را راضی به ازدواج کرد.

سپس نزد شاه آمد و رضایت عابد را به سلطان خبر داد، سلطان از این مساله آن چنان خوشحال شد که در پوست نمی‌گنجید.

مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس دامادی شاه را به او پوشاندند و او را مانند نگینی در حلقه گرفتند و با کبکبه و دبدبه شاهی به قصر آورند. در آنجا غلامان و کنیزان دست به سینه برای استقبال او صف کشیده بودند و امیران و دبیران و سپاهیان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ایستاده بودند.

وقتی قدم به بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شکوه و عظمت افتاد، غرق در حیرت شد و ناگهان برق اندیشه درون جان تاریکش را روشن کرد، به این مساله توجه نمود، من همان جوان فقیر و آدم بدبختم، من همان خارکن مسکین و دردمندم، من همانم که مردم عادی حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، من همان گدای دل سوخته‌ام که از تهیه‌ی قرص نان جویی و پارچه‌ای کهنه عاجز بودم، من همان پریشان عاجز و بینوای مستمندم!

آری جوان بر اساس آیات الهی به فکر فرو رفت، که من همان خارکنم که بر اثر عبادت میان تهی، و طاعت ریایی به این مقام رسیدم، آه بر من، حسرت و اندوه از من، اگر به عبادت حقیقی و طاعت خالص اقدام می‌کردم چه می‌شدم؟

در غوغای پر از آرایش ظاهری دربار، چشم دل خارکن باز شد، جمال دوست در آئینه‌ی دلش تجلی کرد. با قدم اراده و عزم استوار، پای از دربار بیرون گذاشت و از کنار آغوش آن پری‌وش کناره گرفت و به سوی نماز و عبادت واقعی و بندگی حقیقی خدا حرکت کرد.

 کتاب عرفان اسلامی، جلد 5، به نقل از کتاب طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی.

هشت روایت از معصومین علیهم السلام در زمینه امر به معروف و نهی از منکر

حدیث (۱) قال على علیه السلام :

وَماأعمالُ البِرِّ کُلُّها وَالجِهادُ فى سَبیلِ اللّه‏ِ عِندَ المرِ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهىِ عَنِ المُنکَرِ إِلاّ کَنَفثَةٍ فى بَحرٍ لُجِّىٍّ؛
همه کارهاى خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر چون قطره‏ اى است در دریاى عمیق. (نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴)
حدیث (۲) قال على علیه السلام:
إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهىَ عَنِ المُنکَرِ لا یُقَرِّبانِ مِن أَجَلٍ وَلا یَنقُصانِ مِن رِزقٍ ، لکِن یُضاعِفانِ الثَّوابَ وَیُعظِمانِ الجرَ وَأفضَلُ مِنهُما کَلِمَـةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائِرٍ؛
امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک مى‏ کنند و نه از روزى کم مى‏ نمایند، بلکه ثواب را دو چندان و پاداش را بزرگ مى‏ سازند و برتر از امر به معروف و نهى از منکر سخن عادلانه ‏اى است نزد حاکمى ستمگر.(غررالحکم، ج۲، ص۶۱۱، ح۳۶۴۸)
حدیث (۳) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
إذا لَم یَأمُروا بِمَعروفٍ وَلَم یَنهَوا عَن مُنکَرٍ وَلَم یَتَّبِعوا الأخیارَ مِن أهلِ بَیتى ، سَلَّطَ اللّه‏ُ عَلَیهِم شِرارَهُم ، فَیَدعوا عِندَ ذلِکَ خِیارُهُم فَلا تُستَجابُ لَهُم؛
هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منکر نکنند، و از نیکان خاندان من پیروى ننمایند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط گرداند و نیکانشان دعا کنند امّا دعایشان مستجاب نشود .(امالى صدوق، ص‏۲۵۴)
حدیث (۴) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
لا یَأمُرُ بِالمَعروفِ وَلا یَنهى عَنِ المُنکَرِ إلاّ مَن کانَ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ : رَفیقٌ بِما یَأمُرُ بِهِ رَفیقٌ فیما یَنهى عَنهُ ، عَدلٌ فیما یَأمُرُ بِهِ عَدلٌ فیما یَنهى عَنهُ، عالِمٌ بِما یَأمُرُ بِهِ عالِمٌ بِما یَنهى عَنهُ؛
امر به معروف و نهى از منکر نکند مگر کسى که سه خصلت در او باشد: در امر و نهى خود مدارا کند، در امر و نهى خود میانه‏ روى نماید و به آنچه امر و نهى مى‏ کند، دانا باشد .(بحارالأنوار، ج۱۰۰، ص۸۷، ح۶۴)
حدیث (۵) قال على علیه السلام :
مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَمَن نَهى عَنِ المُنکَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَأَمِنَ کَیدَهُ؛
هر کس امر به معروف کند به مؤمن نیرو مى‏ بخشد و هر کس نهى از منکر نماید بینى منافق را به خاک مالیده و از مکر او در امان مى‏ ماند. (کافى،ج۲، ص۵۰، ح۱)
حدیث (۶) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَإذا لَم یَفعَلوا ذلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ، وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ و َلَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّماءِ؛
تا زمانى که مردم امر به معروف و نهى از منکر نمایند و در کارهاى نیک و تقوا به یارى یکدیگر بشتابند در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نکنند، برکت‏ها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا کنند و نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان.(تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۸۱، ح۲۲)
حدیث (۷) قال الباقر علیه السلام :
أوحَى اللّه‏ُ تَعالى إلى شُعَیبٍ النَّبِىِّ إِنّى مُعَذِّبٌ مِن قَومِکَ مِائَةَ أَلفٍ: أَربَعینَ أَلفا مِن شِرارِهِم وَسِتّینَ أَلفا مِن خیارِهِم فَقالَ: یارَبِّ هؤُلاءِ الشرارُ فَما بالُ الخیارِ؟! فَأَوحَى اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ: داهَنُوا أَهلَ المَعاصى فَلَم یَغضِبُوا لِغَضَبى؛
خداى تعالى به شعیب پیامبر وحى فرمود که: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد: چهل هزار نفر بدکار را، شصت هزار نفر از نیکانشان را. شعیب عرض کرد: پروردگارا! بدکاران سزاوارند اما نیکان چرا؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود که: آنان با گنهکاران راه آمدند و به خاطر خشم من به خشم نیامدند.(کافى، ج۵، ص۵۶، ح۱)
حدیث (۸) قال رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ بِیَدِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ أضعَفُ الإیمانِ؛
هر کس از شما منکرى ببیند باید با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که پائین‏ترین درجه ایمان همین (تغییر قلبى) است.(نهج الفصاحه، ح‏۳۰۱۰)